سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کارمند بود و متاهل، شخصیتی نداشت که وقت زیادی برای درس خوندن بزاره، زمان امتحانات کمی می خوند و می رفت برای امتحان، به قول خودش وقتی با استادها صحبت می کردند که شاغل اند و فرصت ندارند اساتید هم هواشون را داشتند، گاهی هم به گفته ی خودش با خودکار و جاسویچی و تقویم و خلاصه کلی از این جور چیزها استاد را می زاشتند تو رودربایستی تا نمره ی قبولی را بگیرند؛ ولی با این حال همیشه خیلی سفت و محکم و قرص می گفت که سال دیگه ارشد شرکت می کنم و دو سال بعد که مدرک را گرفتم فلان سمت را می تونم بگیرم. چنان با قوت و اطمینان صحبت می کرد انگار الان کنکور داده و جواب قبولیش اومده!
همیشه حرف هاش را گوش می دادم، لبخندی می زدم، ان شاءاللهی می گفتم و می اومد پایین. بعد به خواهرم می گفتم: فکر کرده ارشد قبول شدن به همین سادگیه، تا حالا کنکور نداده که این طور با اطمینان حرف می زنه، برای ارشد باید وقت گذاشت، خوند، تلاش کرد، به این سادگی ها که نیست...
پارسال ترم دوم لیسانس را گرفت، قبل از عید که رفته بودیم منزلشون داشت می گفت: پردیس دانشگاه تهران بدون کنکور شرکت کرده و الان منتظر نتایج ِ!
پریروز زنگ زده بود یه سوال بپرسه، پرسیدم: مگه قبول شدید؟ گفت: آررره، الان یک ماهه که داریم می خونیم...
حساب کتاب منطقی من جواب نمی ده ولی می دونم من هیچ وقت این جوری ایمان نداشتم، همیشه دو دو تا چهارتا پیش می رفتم، هیچ وقت نگفتم کی به کیه، دو دو تا هفت تا! توکل به خدا، ایمان داشته باش، هر چی خدا بخواد همون می شه، تو با قوت و اطمینان بخواه...؛ غافل از این که هر وقت دو دو تا چهار تا کردیم پیش نرفت اما هر وقت توکل کردیم پیش رفت...
ولی خیلی ها ایمان دارند و دو دو تاهاشون می شه هفت تا...

بارالها شک را از دلم دور ساز و ایمانم را استوار گردان... الهی آمین

 



[ یکشنبه 92/2/1 ] [ 2:44 عصر ] [ ساجده ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه