سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از زمانی که به یاد دارم، حسابگر بوده ام و اتفاقاً حسابگر دقیقی هم بوده ام؛ حتی حساب این را داشتم که اگر مثلاً این مسیر را پیاده بروم بعد مسیر بعدی را با تاکسی بهتر است یا کل مسیر را با اتوبوس! حساب زمان و هزینه، حساب هر دو را می کردم. همکلاسی هایم می گفتند: مثل خانم های خانه دار انگار باید دخل و خرج خانه را تنظیم کنی! هواسم بود چه می خرم که با صرفه تر باشد، مثلاً همین که یک جنس مرغوب گران می خرم به جای چند جنس ارزان بی کیفیت هم نشات گرفته از همین اخلاقم است.
تمام دوران دانشجویی چه در مقطع لیسانس چه این کاردانی بعدی کپی جزوه ها و نمونه سوالات را خودم بر عهده می گرفتم و برای این کار می گشتم جایی را پیدا می کردم که تکثیر به تعداد بالا را با قیمت مناسب انجام بدهند و کیفیت خوب، مثلاً آن زمان جایی پیدا کرده بودم که به جای 30 تومان، 15 تومان کپی می کرد بعد هم که نمونه سوالات را برای بچه ها می بردم از هر نفر 5 تومان اضافه تر می گرفتم برای کرایه راهم! این بار هم جایی را پیدا کرده بودم که هر برگه را 20 تومان کپی می کرد به جای 100 تومان، این طوری جزوه ای که دو- سه هزار تومان باید می شد حداکثر می شد 700- 750، نفری 50 هم اضافه می گرفتم برای کرایه راهم! همه هم راضی بودند. اما همین جا قم بود همکلاسی ایی که عکاسی داشت می گفت بدهید من کپی کنم بعد برگه را 150 تحویلمان می داد می گفت به خاطر شما با تاکسی تلفنی آمده ام!
اگر چه از زمانی که به یاد دارم اقتصادی فکر می کرده ام ولی هیچ وقت خسیس نبودم و از خساست خوشم نمی آمده، شاید خیلی وقت ها از خیلی چیزها صرف نظر کرده ام، خیلی وقت ها هله هوله نخورده ام، نونوار نکرده ام یا ... ولی خساست توی کارم نبوده؛ حتی همان موقع ها هم یک وقت هایی یک خرج هایی کرده ام که از نظرم خرج اضافه بوده ولی خرج کرده ام، مثلاً منی که ترجیح می دهم بروم جگرکی توی عالم همکاری 15 هزارتومان ناقابل دادم پیتزا، آن هم بدون نوشابه چون یکی از همکارها تصمیم گرفته بود ما را مهمان کند- به اجبار- به جیب خودمان توی دانشگاه برای پیتزا! ولی به قول برادرم بعضی خرج ها را باید کرد اگر چه اضافی اند.
با دوستانم که بیرون می رفتیم خوب می دانستیم هر کسی مهمان جیب خودش است، کلاً پیکی بیرون رفتن در اصفهان معمول است، نه من مدیون دیگران می شوم نه آنها مدیون من، راحت هم اظهارنظر می کنیم که مثلاً این گران است یا خوب است یا هر چیز دیگری؛ این طوری راحت تریم کلاً. خرید هم که می رویم چانه زدن باب است، خوب می دانیم هر جنسی سودی دارد که اگر بلد باشی چانه بزنی سود کمتری داده ای به مغازه دار، پس اندازی کرده ای برای خودت.
اینجا اما هر روز از آدم ها از خساست اصفهانی ها شنیده ام! از آدم هایی که رگ شان را بزنی خون نمی آید؛ آدم هایی که وقتی چیز می خورند تعارفی توی کارشان نیست، آدم هایی که ترجمه می خواهند، تدریس می خواهند، راننده ی شخصی می خواهند نه ارزانتر، نه آن که چانه بزنند که کمی راه بیا! مجانی می خواهند، به رایگان...
اینها را در قم زیاد دیده ام، اما نمی گویم قمی ها، چون قم شهر هفتاد و دو ملت است، اینها را از آدم های همه ی شهرهای ایران دیده ام، تهران، ساوه، اراک، شمال، یزد، مشهد، قم (قمش را با غلظت بیشتری بخوانید!) و ...
آدم های اینجا خیلی راحت می گویند: این اصفهانی ست، هواسش جمع است اما عروسی می کنند، عقد می کنند، سرکار می روند، بچه دار می شوند، خانه می خرند، ماشین می خرند دریغ از یک جعبه شیرینی! اعتراف می کنم برای من اصفهانی این چیزها عجیب است، خیلی عجیب؛ توی اصفهان آدم ها دیگران را حتی اگر با هم صمیمی نباشند در شادی هایشان شریک می کنند، با یک جعبه شیرینی؛ ولی اینجا شیرینی اگر بخواهی گویی جانشان را خواسته ای! شاید اصفهانی باشی و این جور وقت ها توی دلت بگویی خیرات امواتم! ولی شیرینی را می دهی اما اینجا، اینجا قطعاً اصفهان نیست...
توی این شهر غریب هر گاه به اصرار دوستان مجازی به ملاقاتشان رفتم، نتوانستم دست خالی بروم، دوستی بود مجازی، ملاقات اولی بود که شاید بار دومی در پی نداشت، اما هر بار چیزی خریدم، عروسکی، کتابی، چیزی که بماند برایش یادگار اما او هم با همین حس و حال آمد منتها دست خالی! اوایل برایم عجیب بود ولی حالا دیگر عادت کرده ام که اینها از این خرج ها نمی کنند، نمی توانند از این خرج ها بکنند! ترجیح می دهند کلاً دست خالی بیایند! آدم هایی که هر کدامشان متعلق به یک نقطه از ایران اند.
نمی خواهم اینها را بگویم، شاهد بیاورم و به خودم ببالم، می خواهم فقط برایتان از حیرتم بگویم، من به عنوان یک اصفهانی از این حرف ها تعجب می کنم، حیرت می کنم که چطور آدم ها می توانند از این اخلاق ها داشته باشند، این چیزها در اصفهان باب نیست؛ اما تناقضی شدید دیده ام در گفتار و رفتار آدم هایی که اصفهانی نیستند...

پ.ن. دو پست قبلی تنها دو شاهد بود از هزاران مورد پیش آمده که چون خیلی نزدیک به هم (در یک هفته) رخ دادند بلاخره نوشتم شان؛ قرعه به نام این همکارهای محترم افتاده بود...
پ.ن. قصد جسارت به هیچ هم وطن عزیزی را ندارم، معتقدم ما در همه ی شهرها، ملت ها، فرهنگ ها آدم هایی داریم با اخلاق های متفاوت، همه جا می توانیم انسان هایی را ببینیم با اخلاق های متفاوت، خوب یا بد، قطعاً اصفهانی خسیس هم می شود یافت اما این که همه ی اصفهانی ها این گونه باشند!!! کلاً این که عادت کرده ایم هر کسی را با خصوصیتی معرفی کنیم، برایشان جک بسازیم و به آن ها بخندیم، تحقیرشان کنیم یا ... در اخلاق من نمی تواند جایی داشته باشند.

بارالها ما را اهل افراط و تفریط قرار مده و راه تعادل در هر امری را نشانمان بده...



[ جمعه 92/6/15 ] [ 2:4 عصر ] [ ساجده ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه