سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دارم کتاب دکتر شفیع آبادی را می خوانم، کتاب راهنمایی و مشاوره ی شغلی و حرفه ای عبدالله شفیع آبادی را؛ کتابی که در آن مراحل انتخاب شغل در طی نظریات مختلف به تفضیل آورده شده است.
اول رغبت بعد ترجیح، انتخاب، دوره ی آزمایشی، تثبیت، افول،تغییر
در کودکی ما به برخی شغل ها رغبت داریم، علاقه داریم بدون این که شناختی از آن داشته باشیم؛ من همیشه دوست داشتم معلم شوم، وقتی برادرهایم در نامه هایشان می نوشتند خانم دکتر و به خواهرم می گفتند خانم پرستار می زدم زیر گریه که من نمی خواهم دکتر باشم و مادر دلداری می داد که باشد تو پرستار بشو و این گونه دلم کمی آرام می گرفت... رغبت هایی که از روی شناخت نیست.
بعد کمی به توانمندی ها، محدودیت ها و استعدادهای خودمان پی می بریم، آن وقت برخی شغل ها را ترجیح می دهیم، شغل هایی که بیشتر مبنی بر واقعیت هستند؛ من باز هم دوست داشتم معلم شوم.
دوره ی انتخاب؛ من تدریس را انتخاب کردم و دوران دانشجویی که دنبال کار می گشتم هم تجربیات کوتاه تدریس داشتم
البته قبل از آن از رشته ی ریاضی آمده بودم ادبیات، در ادبیات به روانشناسی علاقه مند شده بودم و با مشاوره ی احمقانه ی مشاورمان که گفته بود: علوم تربیتی همان روان شناسی ست! رفته بودم رشته ی علوم تربیتی!
حالا دانشگاه تمام شده، دنبال کار می گردم، دیگر اصلاً علاقه و رغبت و ترجیح مهم نیست، دیگر بازار کار است که نوع انتخاب را تعیین می کند، هر آگهی، هر فرصت، هر شانس انتخاب می تواند آینده ی شغلی را تعیین کند.
در این فرصت کار ترجمه و مشاوره انجام داده ام
و حالا بلاخره یک کار ایده آل پیدا شد، کاری که البته هیچ ربطی به رغبت ها و ترجیح ها و انتخاب های من نداشت! استخدام، شغلی که آینده اش تضمین شده است، شغلی که برای خیلی ها رویاست، یک سال طول کشید تا نتایج مشخص شد، یک سال آزمون، مصاحبه، گزینش، حراست، فرم، تحقیق، آزمایش، انگشت نگاری، نامه و...

حالا دو سال و اندیست که سرکار می روم- خدا را بی نهایت سپاس- کارم را دوست دارم، نوع کارم را، جایگاه اجتماعیش را، با تمام سختی ها و شرایط مسخره اش

اوایل فکر می کردم بهتر از این نمی شود و الان سخت مشغول خواندن ام، از دوران دانشجویی به تحقیق و پژوهش و ترجمه علاقه داشتم، دوست داشتم دکترا داشته باشم و کارهای تحقیقاتی انجام دهم، دلم می خواست یاد بگیرم، عاشق نظریات روانشناسی بودم، عاشق آزمون های روانی و ... . اما حالا یک انگیزه ی مضاعف دارم؛ تغییر شرایط کاری!

سن 31 تا 45 سالگی سن تثبیت است، تثبیت شرایط کاری و در دو دو تا چهارتای من آن موقع برای من باید سن تغییر باشد؛ تغییر شرایط کاری
تغییر همکارانی که دیگر دوست ندارم تلاش کنم با آنها صمیمی باشم، دوست ندارم تلاش کنم میان شان باشم، دوست دارم فقط کاری به کارم نداشته باشند، با من شوخی نکنند، حرف نزنند، اصلاً بین شان غریبه باشم...

خدایا تو را سپاس
بارالها! سخت نیازمند نظر لطفت هستم، چون همیشه...



[ جمعه 92/6/22 ] [ 1:45 عصر ] [ ساجده ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه