سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هر سال اواخر زمستان یا اوایل بهار پدر خانم صاحب خانه که کشاورز قابلی ست می آید درخت انار توی باغچه را هرس می کند، خاک باغچه را کود داده آماده می کند و می رود. دیری نمی پاید که شکوفه های زیبای انار خودشان را نشان می دهند؛ یکی، دو تا، صد تا، شاید هم هزار تا؛ کسی چه می داند؟ من که تا کنون نشمرده ام شان اما همان روزهای اول باد خیلی از شکوفه های نورسیده را به زمین می اندازد، خیلی ها را پرنده ها می کنند و بعضی هایشان در باران های بهاری تاب مقاوت ماندن روی شاخه را ندارند؛ این گونه می شود که از آن همه شکوفه ی زیبا حدود چهل تایشان تبدیل می شوند به انارهای ریز و درشت.

نمی دانم چرا با این که صاحب خانه هم خودش و هم خانمش بچه های روستا و زمین کشاورزی و کشت و زرع اند، اما بیشتر اوقات خاک باغچه خشک ِ خشک است، انگار یادشان می رود این درخت هم کمی آب می خواهد؛ گاهی سر ظهر ساعت های یک و دو در اوج گرمای تابستان های قم که راهی دانشگاه ام می بینم خانم صاحب خانه دارد به درخت زبان بسته آب می دهد! چه آب بدهنگامی؟! می گویم: آب سر ظهر بیشتر برای درخت ضرر دارد، باید یا صبح که هوا هنوز خنک است آبش بدهید یا بعد از ظهر که هوا دوباره رو به خنکی می رود.
می گوید: دیدم پای درخت خیلی خشک است، دلم سوخت، گفتم یه کمی آبش بدهم. پارسال انارهایش خیلی خشک و بی آب بود، گفتند به خاطر این است که درخت به اندازه ی کافی آب نخورده، حالا...
می دانم اگر بایستم بی توجه به ساعت کلاسم می خواهد تا چهار بعد از ظهر صحبت کند. می گویم: آره دیگه، آب که کم بخوره میوه اش هم کم آب می شود؛ خب دیگه، من برم، کلاس دارم، خداحافظ

روی میوه های درخت خیلی حساس اند، مبادا کودکی زودتر از وقت مقرر بخواهد اناری بچیند، مبادا... . اما شهریور ماه که انارها رسیده اند و دانه های یاقوتی یشان بدجور چشمک می زنند کسی نیست آن ها را بچیند. می مانند همان جا روی شاخه...
هر روز به انارهای ترک خورده نگاهی می اندازم و از زیرشان رد می شوم، می آیم داخل خانه، باید خوش طعم باشند...

تابستان تمام می شود، مهر، آبان و هم اکنون آذر است. نیمه ی آذر. انارها هنوز روی شاخه اند؛ بدون این که کسی آن ها را چیده باشد. هر روز چند تایی می افتد توی ایوان ما، برشان می دارم- سالی که آمدیم این جا صاحب خانه گفت: هر چه انار افتاد توی ایوان تان مال شماست، قسمت شماست- و حالا من انارهای توی ایوان را برمی دارم، قاچ شان می کنم و می گذارم زیر درخت برای گنجشک ها...

آخر هر چیزی فصلی دارد، باید به موقع چیده شود وگرنه هرز می رود؛ کشاورز خوب می داند برخی میوه ها زودتر می رسند، باید زودتر چیده شوند، بیشترشان با هم می رسند درست توی فصل میوه چینی اما بعضی هاشان آن موقع هم نارس اند، باید کمی بیشتر بمانند، وقتش که شد کشاورز می رود سراغ شان، آن ها را می چیند.

حالا انارها مانده اند، مدت هاست از فصل میوه چینی گذشته، برای همین بیشتر انارهایی که می افتند به طور کامل خراب شده اند، برخی هاشان اما نیم سالم اند و نیم خراب، نیمه ی سالم شان هم چنان طراوت خود را دارد و به ندرت انارهایی هست که به طور کامل سالم اند، چند روز پیش یکی شان افتاده بود توی باغچه، برداشتم قاچ اش کنم برای پرنده ها، دیدم دانه های قرمز اش همه سالم ِ سالم اند، جای شما خالی طعم اش هم عالی بود...


مثل این درخت، مثل ایران ماست، نسل پیش از ما انقلاب کرد تا فرزندان شان در محیطی پاک و سالم رشد کنند، مانند پدرخانم صاحب خانه که می آید خاک را آماده می کند تا درخت در محیطی سالم رشد کند. اما همان ها یا فرزندان شان یادشان رفت، فراموش کردند که کودکان این مرز بوم به موقع نیاز به آب یاری دارند، فقط این نیست که خاک را آماده کنی و بروی، باید به این درخت به موقع آب بدهی، در خنکی هوا، نه در اوج گرما، هر روز نه هر چند روز یک بار، هر وقت چشمت افتاد، باید دغدغه ی این کودکان را داشته باشی.

برای همین می بینیم پدر و مادری خود اهل نماز و روزه و خمس و زکات اند اما فرزندان شان گویی صدها کیلومتر با این دنیا فاصله دارند، چون پدر و مادر نماز و دعای شان را می روند اما فراموش می کنند کودک شان نیز باید از این آب بنوشد، گاهی درست همان موقعی که وقتش نیست شروع می کنند به نصحیت کردن، می خواهند به فرزندشان آب بدهند اما نمی دانند چقدر بدموقع است و این نابهنگامی بیشتر مضر است تا مفید.

خیلی از این کودکان درست مثل شکوفه ها قبل از رسیدن به زمان برداشت از بین رفته اند- مرده اند. اما مانده ها را باید دریابیم، فقط این نیست که در کلام روی کودک مان حساس باشیم بلکه باید هواسمان باشد که در تربیت کودک هر چیزی زمان خودش را دارد، درس و کتاب و مدرسه، آموزش های متفرقه، تفریح، شغل، ازدواج و ... اگر از وقتش گذشت اگر چه باز هم می توان امید داشت، اگر چه همان لحظه هم که به خود می آییم می توانیم لحظه های از دست رفته را جبران کنیم، شاید چند سال از مدرسه اش گذشته باشد، اما باز هم می توان او را آموزش داد، شاید کمی دیر مشغول به کار شود اما باز هم خوب است، ازدواج هم همین طور اما وقتی دیر می شود، مانند اناری ست که نیمه اش هرز رفته، اناری که اگر به موقع چیده شده بود بدجوری دانه های قرمزش چشمک می زدند اما حالا باید از قسمتی از آن صرف نظر کنی، یکی را بیشتر یکی را کمتر

اگر باز هم لحظه ها را فراموش کنی و کودک دیروز، نوجوان و جوان امروز را درنیابی همه اش هرز می رود، مثل همان اناری که همه اش خراب شده، مثل نوجوانی که از اعتیاد می میرد و یا مثل آنی که آن چنان در ضد اخلاقیات غرق است که...

اگر چه همیشه هستند جوانانی که با تمام این سختی ها رشد می کنند اما هنوز وقتی نگاه شان می کنی دنیایی از نجابت اند، دنیایی از پاکی، هم خوب و سالم رشد کرده اند هم نگذاشته اند هیچ یک از سختی ها آن ها را از رشد و پیشرفت باز دارد، در تمام سختی ها و با تمام بی توجهی ها یک نمونه ی کامل اند، یک انسان کامل، مثل همان اناری که چند روز پیش خوردم...



[ یکشنبه 89/9/14 ] [ 7:6 عصر ] [ ساجده ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه