سفارش تبلیغ
صبا ویژن

Scent Of A Woman فیلمی که با دیدنش ساعت ها با خودم فکر می کنم بخشیدن چقدر می تونه سخت باشه؟ نقش دوم فیلم که الان یک نظامی نابینای بازنشسته اس یه جایی آخرهای فیلم می گه من همیشه وقتی توی زندگی بر سر دوراهی قرار می گرفتم بدون تفکر می دونستم کدوم راه درسته، ولی هیچ وقت انتخابش نمی کردم! چون راه سختی بود...
خوب این شخصیت که الان یک شخصیت طرد شده و تنهاس به عنوان یک آدم بی خود عوضی از طرف خانواده اش شناخته می شه، افرادی که نمی تونند به خاطر گذشته اش اون را ببخشند، و در جایی از فیلم چنان به محاکمه کشیده می شه که دل بیننده براش می سوزه...
افرادی که نمی تونند اون را ببخشند...

آیا من می تونم؟ من می تونم چنین شخصیتی را در چنین موقعیتی ببخشم؟ اجازه بدم در شیرین ترین لحظات زندگیم شریک بشه حتی اگر از لحظ روحی دارم آزرده می شم ولی احترامش را حفظ کنم؟

آیا در نظر افرادی من هم ممکنه همین قدر منفور باشم؟

فکر می کنم جواب سوال اول بشه: نه! ببخشیدن برای من سخته
و جواب سوال دوم بشه: بله!



[ یکشنبه 89/11/24 ] [ 12:57 صبح ] [ ساجده ]

نظر

کمی پیش تر از آن که ماهی های خریداری شده را همان جا در ماهی فروشی بدهیم برایمان تمییز کنند، ماهی ها را خودمان در منزل تمییز می کردیم.

یکی از همین دفعات وقتی در حال تمییز کردن ماهی بودم، با شکافتن دل ماهی ماهی کوچکتری از دل آن بیرون آمد که هم سالم سالم بود و هم بزرگ؛ از روی کنجکاوی دل او را هم شکافتم، از دل او نیز ماهی دیگری بیرون آمد، دل ماهی سوم را نیز شکافتم از دل وی ماهی به اندازه ی ماهی کلیکا بیرون آمد.
همه ی ماهی ها سالم بودند و این نشان می داد ماهی اول به محض خوردن طعمه، خود طعمه ی بزرگتری شده، و صیاد به محض صید، خود صید شده، به همین ترتیب تا آخرین ماهی را صیاد دیگری به نام انسان صید کرده است.

زندگی ما انسان ها، همان زندگی در دنیای وحش است، آنان بر طبق غریزه همدیگر را صید می کنند و ما به حکم داشتن قدرت، ثروت، خشم، طمع یا هر چیز دیگری به عضو ضعیف تر ظلم می کنیم غافل از این که دست بالای دست بسیار است.



[ جمعه 89/10/10 ] [ 3:17 عصر ] [ ساجده ]

نظر

شماها تقریباً اخلاق من را می دانید، این که چقدر حساس بودم روی ناشناس ماندن، این که دوست نداشتم کسی که وبلاگم را می خواند خود واقعی ام را بشناسد؛ وبلاگ قبلی ام را دقیقاً به همین دلیل حذف کرده بودم. به تازگی به خود جرات دادم با چند نفر از وبلاگ نویس ها ملاقات داشته باشم!

روز سه شنبه استاد بی مقدمه از آدرس وبلاگم پرسید. نمی دانستم چه بگویم؟ از طرفی این جا پر است از حرف هایی که دلم نمی خواهد آشنایان بدانند از طرفی استاد بود و شرم مانع می شد پاسخ منفی بدهم! آدرس را دادم

منزل که رسیدم به این فکر می کردم که وقتی استاد به وبلاگم سرمی زند احتمالاً کدام پست را می خواند؟ مطلبی که نوشته ام چیست؟ خوب است؟ بد است؟ چطور است؟

نمی دانم چرا قبل از آن هیچ گاه فکر نکرده بودم خدا هم این جا را می خواند؛ یعنی مطلبی که می نویسم خوب است؟ بد است؟ چطور است؟ آیا مورد رضایت خداست یا مورد غضب او؟



[ پنج شنبه 89/9/25 ] [ 10:3 عصر ] [ ساجده ]

نظر

::

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه