خدايا دلم مي خواد همه ي خستگي ها و درماندگي هام را بسپارم بهت، بعد با آرامش و فراغ بال کفش هام را هم دربيارم و مطمئن بشم اينجا، همون جاس که بايد باشم... و تلاش کنم براي آينده، خدايا همون طوري که به اون کودک در پرتو مادر آرامش و اطمينان مي دي به من هم در پرتو خودت آرامش و اميد و اطمينان بده... الهي آمين
آفرين آفرين
آيکن باريکلا و دست زدن
خيلي خيلي خيلي پستت به دلم نشست ساجده جان
ممنون ازت /خيلي
حتما اين شب قدر آخري توي آغوش خدا که رفتي ما رو هم ياد کني ها:-)