• وبلاگ : تا ساحل اميد
  • يادداشت : کودک شويم در شب قدر
  • نظرات : 0 خصوصي ، 11 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    افسوس مي خوردم که چرا ما اين قدر راحت خودمون را رها نمي کنيم در آغوش خدا؛ حتي در چنين شب قدري! بودن در آغوش خدا شايد حتي کمي سختي داشته باشه ولي قطعاً اطمينان و آرامش بي نظيري داره...

    خدايا دلم مي خواد همه ي خستگي ها و درماندگي هام را بسپارم بهت، بعد با آرامش و فراغ بال کفش هام را هم دربيارم و مطمئن بشم اينجا، همون جاس که بايد باشم... و تلاش کنم براي آينده، خدايا همون طوري که به اون کودک در پرتو مادر آرامش و اطمينان مي دي به من هم در پرتو خودت آرامش و اميد و اطمينان بده... الهي آمين

    آفرين آفرين

    آيکن باريکلا و دست زدن

    خيلي خيلي خيلي پستت به دلم نشست ساجده جان

    ممنون ازت /خيلي

    حتما اين شب قدر آخري توي آغوش خدا که رفتي ما رو هم ياد کني ها:-)

    پاسخ

    با دقت تمام داشتم نظرت را مي خوندم بعد کشف کردم اين بخشي از پست خودمه! :دي خواهش مي کنم، دعا کن جراتش را پيدا کنم، جرات رها کردن خودم در آغوش خدا اين دو شب يادتون کردم امشب هم اگر خدا بخواد، حتماً؛ شما هم منو ياد کنيد