اتفاقا خودم ميخواستم بگم تاييد نكني.
نه پستتو نخونده بودم. ديروز جلسه داشتم زودي اومدم نت و رفتم. امروزم دو سه ساعتي تو وب خواهرت بودم. الان خوندم اينو.
كليت حرفاتو قبول دارم. اما كلا با تنبيه بچه حتي تو اون شرايط استرس و نگراني بزرگترا مخالفم. بالاخره يه فرقي بين بزرگتر و بچه بايد باشه. اون بچه اي كه گم شده تو اون شرايط خاص فقط دنبال يه آغوش امنه. اما بارها ديدم بچه داره ميره وسط خيابون و در استانه تصادفه ماشينه ترمز ميكنه و نميزنه . مادره كه بايد قبلش دست بچشو ميگرفت و مواظبش مي بود و قصور كرده حالا كه ميبينه خطر رفع شده بچه رو وسط خيابون ميگيره زير كتك . اون بچه حواس جمع نميشه. هر آدمي چه بزرگ و چه كوچيك ممكنه حواسش پرت بشه و در آستانه تصادف باشه اما اون كتكه هميشه تو ذهنش ميمونه.
كلا با تنبيه مشكل دارم. من خيلي به ندرت شايد به تعداد انگشتاي يه دست از بابا يا مامان كتك خوردم. اونم نه كتك به اون معني. خيلي مختصر. اما هيچ كدوم از اونا به اندازه يه روز كم محلي كردن مادرم يا قهر كردنش با من رو تاثير نداشت. يعني اگه مادرم هر روز منو ميزد مشكلي نداشتم اما دوست داشتم يه ساعت هم وجود نداشته باشه كه باهام قهر باشه ...
شايدم من اينجوري ام.
نميدونم
..