دو تا بلدرچین دوست داشتنی داریم که جدیداً براشون با میز یه قفس درست کردیم، یعنی دور میز را با این ریسمان های پلاستیکی حصار درست کردیم و بالاش نزدیک سقف را هم کمی باز گذاشتیم تا راحت بشه بهشون آب و دون داد اگر چه قفسشون در هم داره ولی اون فاصله یه راه میان بر ِ
یک هفته ای از ورود بلدرچین ها به خونه ی جدید نگذشته بود که یه روز دیدیم یکی شون داره جلومون رژه می ره! متعجب که از کجا اومده بیرون، قفس را چک کردیم راه خروجی نبود ولی بلا را نینداخته توی قفس دوباره بیرون بود، چندین بار این اتفاق افتاد تا این که یه روز کیشیک کشیدیم و متوجه شدیم، می پره از همون فاصله ی بالای قفس می یاد بیرون، رفتم توی اون فاصله یه راه دیگه ریسمان بستم که دیگه نتونه بیاد بیرون. داشتم نگاهش می کردم، می پرید، سرش می خورد به راه آخری که اضافه کرده بودم، می افتاد ته قفس، دوباره می پرید، دوباره و دوباره و دوباره، تلاشش وقفه نداشت...
یاد مورچه ی افتادم که شصت و هفت بار با دانه ی گندمش از دیوار بالا رفته بود، افتاده بود و باز بالا رفته بود تا بار شصت و هفتم موفق شده بود، همون مورچه ای که داستانش را خیلی از مادرها توی بچگی هامون برامون تعریف کردند.
خواستم تلاش بلدرچین مون را با تلاش اون مور قیاس کنم و در موردش توی وبلاگ بنویسم، اما تو دلم خندیدم و گفتم عجب قیاسی! تلاش اون مور به نتیجه رسید، من از تلاش این بلدرچین چی بنویسم؟ تلاشی منتهی به شکست! فقط امید زیبایی داره، این که ناامید نمی شه...
توی همین فکرها بودم، نمی دونم بلدرچینمون چند بار پریده بود، چقدر تلاش کرده بود و چند بار سرش خورده بود به سقف که یک باره دیدم جلوم داره رژه می ره...
دقیقاً اون آیکون یاهو شدم که از تعجب کله اش را محکم تکون تکون می ده! امید و تلاش نتیجه می ده باید ایمان داشته باشی...
از خودم خجالت کشیدم، از امید یه موجود ریزه میزه و تلاش بی وقفه اش و از روحیه ی خودم؛ نمی گم کلاً متحول شدم ولی عزمم را جزم کردم برای تلاشی بی وقفه تا حصول نتیجه...
**********
پ. ن. طولانی تر از متن! خیلی هامون دوستانی داریم که ازشون دور هستیم، اگر این دوستان را همچنان ملاقات کنیم یا گاهی با پیامکی ازشون یادی کنیم یه جورایی این دوستی همچنان پایداره، اما اگر این ارتباط قطع بشه در حقیقت دوستی ما محدود می شه به زمانی در گذشته، یه دوستی که دیگه فقط به خاطره هامون تعلق داره نه به زمان حال؛ باز بین دوستانی که باهاشون رابطه داریم هر چه این ارتباط با فاصله های زمانی کمتری برقرار بشه اون حس قشنگ دوستی و صمیمیت بینمون پایدارتر خواهد بود ولی هر چه زمان بین پیامک ها و دیدارهامون طولانی تر باشه اون حس صمیمیت بیشتر به سمت سردی می ره.
این اصل برای محیط مجازی هم صدق می کنه، ما از دوست هامون با نظری که براشون می زاریم یاد می کنیم، گاهی وقت نداریم، حسش نیست، امکانات مهیا نیست و ... به خاطر همین دیر به دیر به دوستان سر می زنیم، یا دیر به دیر نظر می ذاریم؛ خب این امر پذیرفتنی ست، ولی اگر مدام به دوستان سر بزنیم و بازدیدی نباشه کم کم به این نتیجه می رسیم که اون شخص دیگه تمایلی به ارتباط با ما نداره...
خودم مدتی که وبلاگم سوت و کور بود و عملاً حضور پررنگی توی دنیای نت نداشتم متوجه شدم خیلی از دوستان دیگه وبلاگم نمی یاند، خوب حق دارند، چندین بار اومدند، نظر دادند؛ می خوندم ولی فرصت و حسی برای بازدید نداشتم، اون ها هم دیگه نیومدند منم همین طورم، می رم، سر می زنم، نظر می ذاریم، شاید دیر به دیر ولی مداوم، تا چندین ماه، شاید یک سال ولی نه بیشتر اگر توی یک سال 12 بار برم، یکی دو بازدید ببینم دیگه دلیلی برای تحمیل خودم به اون دوست نمی بینم؛ به همین دلیل منم در دوستانم تجدید نظری خواهم کرد...
پ.ن. هم مخاطب خاص داشت و هم عام
الهی امیدم را هیچ گاه ناامید نکن؛ خدایا به من دوستانی بده بهتر از خودم
[ سه شنبه 91/12/1 ] [ 10:39 عصر ] [ ساجده ]