سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دیشب رفته بودیم روضه. حسینه ی کاشونی ها. من روضشون را دوست ندارم. کنار دیوار جا گرفتم و خودم را در پس پاهام پنهون کردم، چادر را از پی انگشتهام گذروندم و دستم را گذاشتم روی پیشونیم، آرنج را تکیه دادم به زانوم و کیفم را گذاشتم توی دلم؛ حالا با دنیای بیرون بی ارتباط می شدم با حرفها و خنده ها و آدمها...
دلم می خواست مثل بچگی که محو حرفهای آقا می شدم حالا هم محو حرفهای روحانی بالای منبر بشم. دلم می خواست ببینم چی می گه؟ یاد روزهای بچگی می افتم و اون چادر سفید که ته مایش به صورتی یا شاید گل بهی می خورد با آب نباتهای قرمز کوچیک روی چادر. اون روزها هم خودم را در پس چادر پنهون می کردم و بعد خواهر شماره دو بهم می گفت:
- حالا یعنی تو اصلا می فهمی حاج آقا چی می گه؟
و مامان دعواش می کرد که:
- حالا اینم که می خواد یه چیزی گوش بده تو نزار...
و من بی اهمیت به همه این حرفها به ادامه سخنرانی گوش می دادم.
و این بار روحانی بالای منبر داشت از اشک می گفت. این که تنها به اندازه بال مگسی اشک در عزای سالار شهیدان می تواند آخرتت را تضمین کند؛ اما این اشک شرطی دارد و شرط آن حب اهل بیت است. و حب اهل بیت نشانه هایی دارد.
به راستی من نمی دانم نشانه هایش را چه گفت چرا که اولین نشانه مرا با خود برد.
اولین نشانه لذت در عبادت است.
و من پیروزمندانه تصور کردم اولین نشانه را دارا هستم اما تنها روایتی کافی بود تا پوچی تصورم را دریابم و او روایتی گفت از شعیب نبی و یکی از افراد قومش:
ره گم کرده قوم شعیب پیش او می رود و می گوید: اگر ادعای عذابت صحت دارد پس چرا مرا عذابی نیست؟
و شعیب از خدا پاسخ شنید: که تو هم اکنون در عذابی!
و مرد متعجب از این عذاب نادیده نشانه ایی خواست؟
و نشانه ی او همان بود که مرا نیز گرفتار کرده! مرد از انجام عمل نیک لذتی نمی برد؛ آری اگر عمل خوبی در حق کسی انجام می داد لذتش را نمی برد.
             وای...
وای که چه عذابیست! چه شکنجه ی سختی! وای بر من، که من نیز همین گونه ام! تا چندی پیش هر کجا هر کس کمکی می خواست مشتاقانه داوطلب بودم؛ اما از آن روزی که نیاز پول را دریافتم فراموشم شد که روزی رسان خداست! و هر بار که کسی کمک خواست با کراهت پذیرفتم و بعد گله کردم که چرا؟ چرا من؟ تا کی؟
چرا باید وقت و علم و هنرم را به رایگان در اختیار آشنا و غریبه بگذارم؟ وقت من، علم من، هنر من بهایی دارد؛ و هر بار که کسی را کمک می دادم بر خلاف گذشته که از این عمل لذت می بردم این بار حرص می خوردم که چرا؟
     
   زینهار بر من...
                خداوندا جز شرمندگی به درگاهت هیچ ندارم برای آوردن...
       خسته بودم شاید، خسته از این خواهش ها، فراموش کرده بودم شاید....
پروردگارا، لذت این احساس را، لذت این ایثار را دوباره بر من بچشان... 

نیکوکاری آن نیست که روی خود را به سوی مشرق ومغرب بگردانید، بلکه نیکی آن است که کسی به خدا و روز بازپسین و فرشتگان و کتاب آسمانی‏ و پیامبران ایمان آورد، و مال خود را با وجود دوست داشتنش‏، به خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و در راه‏ماندگان و گدایان و در راه آزاد کردن‏ بندگان بدهد، و نماز را برپای دارد، و زکات را بدهد، و آنان که چون عهد بندند، به عهد خود وفادارانند؛ و در سختی و زیان‏، و به هنگام جنگ شکیبایانند؛ آنانند کسانی که راست گفته‏اند، و آنان همان پرهیزگارانند.
                                                                                            آیه 177 سوره بقره
پ.ن. به نظرم یاران امام حسین در کربلا مصداق واقعی این آیه هستند.



[ چهارشنبه 87/10/25 ] [ 2:55 عصر ] [ ساجده ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه