لشکر کاروانیان را متوقف می کنند، نه اجازه ی حرکت به جلو می دهند و نه اجازه ی بازگشت. مأمورند کاروان را همانجا نگه دارند تا دستورات نهایی صادر شود.
اما پس از طی مسافت تشنه اند، هم مأموران و هم اسبهایشان. کاروان از همه پذیرایی می کند. پذیرایی به آب! – عجیب نیست – چرا که آب همیشه متعلق به این خاندان بوده، اینان همیشه دستهایی پرآب داشته اند؛ آب مهر مادرشان بود و پدرشان همیشه در حال حفر چاه آب بود! جدش عبد المطلب چاه زمزم را مجدداً ابقا کرد و باز در نصبشان که نگاه کنی خداوند زمزم را به آنان اهدا کرد، به اسماعیل...
پس چرا از میهمان به آب پذیرایی نکنند؟!
حال لشکر آب نوشیده و خستگی راه برطرف شده، پس انجام مأموریت می کند: آنان آب بر کاروانیان سد می کنند!!!
آب را؟ مگر آب از آنان نیست؟ از کاروانیان؟
و من تمام آن روزها که مادر قصه ی علی اصغر را برایمان بازگو می کرد در این فکر بودم که اگر از لشکریان به آب پذیرایی نشده بود حال خود آبی برای نوشیدن داشتند...
این که چرا آنان آب را بر کاروانیان بستند! آیا این نمکدان شکستن نیست؟
و چقدر متعجب شدم آن روز که فهمیدم او که آب بر کاروان بست همان حر بود!
و حال می فهمم او که به آب پذیرای مهمان است، به قطره آبی گناه قومی می شوید! قطره آبی می دهد برای نوشیدن و نجات می دهد حر را از میان برزخ آب و آتش...
پ.ن. خدایا شکرت...
[ شنبه 87/10/28 ] [ 11:17 عصر ] [ ساجده ]