وقتی صبح ها می بینم خیلی از بچه ها صبح به صبح، روزشان را با حضور بر سر مزار شهید گمنام شروع می کنند، به خودم می گویم: شهیدی که نام و نشان مشخص دارد تقریباً متعلق است به خانواده اش ولی شهید گمنام مال همه است، من، تو، او...
شهادت غبطه دارد، شهادت در گمنامی بیشتر...
امروز شهید گمنامی را آورده بودند دانشگاه، یک ساعتی مهمان دانشگاه بود، بچه های بسیج دست اندرکار ساماندهی اوضاع؛ گلاب می پاشیدند، پذیرایی می کردند، قبل از هر چیز جلویمان یک صف کشیدند که یا آقایان تداخل نداشته باشیم، بعد هم ما را بردند از این طرف باغچه که کلاً تداخل نباشد، یک مسیر را هم نگذاشتند برویم ... بچه های بسیج با چفیه هایی که آدم را یاد شلمچه می انداخت، و با صورت های ملایم آرایش شده، ساپورت های به پا شده، چادرهای عربی عقب رفته که ...
پ.ن. خیلی قشنگ است برای لحظه ای احساس کنی سایه ی شهیدی بر سرت است...
ببخش که آرمان هایت را فراموش کرده ایم
بارالها ما را آنی و کمتر از آنی به خودمان وامگذار... الهی آمین
[ شنبه 92/7/20 ] [ 8:34 عصر ] [ ساجده ]