بعضی وقت ها، جمله هایی می شنویم آشنـــــــــــا و تکراری، یک روزهایی این جمله های آشنا و تکراری آن قدر زیاد شده بودند که به خودم هم داشتم کم کم شک می کردم...
از بچگی این حرف ها را می شنیدم، توی حرف های بزرگترها، زن دایی ها، فامیل مامان، همسایه ها و به تبع همبازی های هم سن و سالی که به خاطر همین حرف ها طردمان می کردند؛ این موضوع در مدرسه، دانشگاه و حتی محل کار هم تکرار می شد، لذا کم کم در زندگی آموختم خوب نقش بازی کنم، هراز چند گاهی هم سوری درباره ی پدر حرف بزنم، نگذارم کسی بفهمد پدری نیست، نبوده که باشد. البته هر گاه کسی بپرسد بی محابا واقعیت را خواهم گفت اما ترجیحاً کسی نفهمد بهتر است. یاد گرفتم همواره این موضوع را پس از این که دوستانم کاملاً نسبت به شخصیت شناخت پیدا کردند در صورت نیاز عنوان کنم با این حال خوب به یاد دارم دوست دوم دبیرستان را که وقتی پس از یک سال ارتباط به این موضوع پی برد چه ناگهانی رابطه اش را قطع کرد. خسته شده ام از این پیش داوری های تعمداً اشتباه
یکی از روزهای دانشجویی، یکی از بهترین استادان روانشناسی یمان سر کلاس گفت: " می گویند فرزندان خانواده های از هم گسیخته، طلاق می گیرند و یا بزهکار می شوند یا ... اما این ثابت نشده، درباره اش تحقیق نشده، باید تحقیق شود بعد مستند صحبت کرد؛ خوب فرزندان چنین خانواده هایی فرصت های کمتری برای ازدواج دارند شاید بالاجبار به یکی از همین فرصت ها پاسخ مثبت داده ولی طرف معتاد است، بدخلق است... دختر هم فرزند طلاق، حامی ندارد، مجبور می شود طلاق بگیرد، یا چون در شرایط نامناسبی است جذب دوستان بزهکار می شوند و..."
پس از بیست و دو سه سال دلم به همین یک جمله خوش شد، این که از کجا معلوم، تا قبلش مدام ناراحت می شدم که چرا این قدر سریع پیش داوری می کنند، همین که خانواده از هم گسیخته است مگر می شود سند؟ خوب تحقیق کنند، خود دختر را بشناسند بعد تصمیم بگیرند، حالا یک وقت هایی در دفاع جمله ی استاد را هم تکرار می کردم...
تا همین چند روز پیش، همین دو روز پیش، کتاب نظریه های شخصیت را برای بار سوم داشتم می خواندم؛ چطور تا امروز متوجه نشده بودم؟ چطور دو بار این مطلب را خوانده بودم و از آن گذشته بودم؟
نوشته بود نظریه پردازان، دانشمندان، روان شناسان وقتی نتیجه ی تحقیقی با پیش فرض های آنان هم خوانی نداشته باشد، آن را کنار می گذارند، برای کارل راجرز هم همین اتفاق افتاده بود، وقتی در تحقیقی دانشجویش یافته بود رفتار بزهکارانه ارتباطی به محیط خانوادگی ندارد. او گفته بود: من اصلاً برای پذیرفتن این یافته آمادگی نداشتم و این تحقیق بایگانی شد. اما دو سال بعد تحقیقی مشابه و یافته ای مشابه! این بار باید می پذیرفت و پذیرفت که : سطح خودآگاهی فرد تنها عامل بسیار مهم پیش بین رفتار است.
و این گونه او برای اولین بار متوجه شد تا آن روز مشاوران و مددکاران اجتماعی برای درمان روی مسائل اشتباهی تاکید می کنند. آنها وقتی احساس می کنند محیط خانواده نامناسب است، با دور کردن فرزند از خانواده و قرار دادن او در پرورشگاه می خواهند شرایط را تغییر دهند در حالی که باید سطح خودآگاهی فرد را تغییر دهند.
این یعنی دنیا حدود 50 سال است این را می داند، می داند فردی که خود و واقعیت را پذیرفته باشد و در قبال خود احساس مسئولیت کند فرد موفقی خواهد بود اما در خوشبینانه ترین حالت بهترین و منصف ترین استاد ما می گفت باید تحقیق شود!
این یعنی ما تعمداً دوست نداریم بپذیریم فرزندان خانواده های از هم گسیخته، فرزندان موفقی هستند...
بارالها کمی صبر
بعداً نوشت: وقتی هدف اصلی پست اشتباه تعبیر می شود بهتر است بخشی از آن عوض شود شاید فقط شاید مفید واقع شود...
[ جمعه 92/9/1 ] [ 6:9 عصر ] [ ساجده ]