سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرکار که رفتم، مسئول‌مان و ایضاً همکاران تا توانستنه بودند مرا از مراقبت جلسه‌‌ی امتحان ترساندند، آن قدر ترس و اضطرابش زیاد بود که احساس می‌کردم از شکافتن اتم هم سخت‌تر است! بعد هم ما را فرستادند سر یک جلسه با چهل و اندی دانشجو، که همه شان ید طولایی در تقلب داشتند و هیچ کدام‌شان تا لحظه‌ی آخر برگه‌ها را ندادند، بعد سر دو ساعت یک‌باره همه‌شان بلند شدند برای برگه دادن! چنان دچار استرس شده بودم که حد نداشت! جرات نمی کردم به کسی بگویم دچار اضطراب شده‌ام، سر یکی از همین جلسات وقتی برای یکی از امتحانات اشتباهاً پاسخ‌نامه توزیع کردم، فکر می کردم بزرگ‌ترین خطای عالم را انجام داده‌ام! یا وقتی یکی از دانشجویان متقلب را می خواستم جابجا کنم و سرجلسه‌ی امتحان شروع کرد به برهم زدن جلسه... ؛ خلاصه هر واقعه‌ای سرجلسه‌ی امتحان ایجاد اضطراب می‌کرد!
الان بعد از گذشت دو سال و نیم خوب می فهمم این اتفاق‌ها خیلی عادی‌اند، همیشه تکرار می‌شوند و قرار هم نیست که در پی آن اتفاق دیگری رخ دهد. اگر چه آن روزها از اضطراب‌هایم برای هیچ همکاری سخن نگفتم، در ظاهر و رفتارم نیز چیزی را بروز ندادم و در نهایت با تسلط بر رفتارم سعی می‌کردم همه چیز را به خوبی کنترل و برگزار کنم ولی گاهی لازم داشتم برای کسی سخن بگویم، لازم بود کسی در کنارم باشد؛ این مواقع تماس می‌گرفتم با خواهرم، موضوع را می‌گفتم، تنها کاری که می توانست برایم انجام دهد این بود که بگوید: "چیزی نشده که، آروم باش، نگران نشو، آروم باش."
وقتی می‌گفت:" چیزی نشده" کلافه می‌شدم، چیزی شده بود، ولی او از آنجا توی خانه می‌گفت: "چیزی نشده"! با کلافگی توضیح بیشتری می دادم، می گفت:" خوب باشه، اشکالی نداره، به خودت مسلط باش، آروم باش."

آرام می‌شدم، همین چند کلمه آرامم می‌کرد. در حالی که هرگاه همکارانم از موضوعی مطلع می شدند چنان این استرس را دوچندان می کردند که گویی بزرگترین جنایت قرن رخ داده، مثلاً یک بار که دانشجویی چند لحظه وقت بیشتر می خواست تا جمله اش را تمام کند و من این زمان را به او داده بودم، همه اش پنج دقیقه هم نشده بود؛ می گفتند:" باید برگه را از زیر دست دانشجو بکشی، وقت اضافه یعنی چه؟ می‌دانی برایت بد می شود؟ استاد می‌تواند ازت شکایت کند، یا ... ."


مبحث "مسایلی که درمانگران تازه کار با آن‌ها روبرو می شوند"* را که می‌خواندم، اولین موضوع اضطراب بود، اضطراب خود درمانگر؛ گفته بود اضطراب‌تان را زیر لایه‌ای از ظاهرسازی مخفی نکنید، بلکه این احساس خود را با دیگر همکاران با تجربه تر در میان بگذارید تا بدانید آن‌ها نیز در ابتدای کار این حس را تجربه کرده‌اند، این حس کاملاً طبیعی بوده و سرپرست، استاد و همکاران ما می توانند در این زمینه کمک کننده باشند.

نکته‌ی دیگری که اشاره کرده بود پرهیز از کمال گرایی بود، گفته بود هیچ یک از ما کامل نیستیم و قرار هم نیست کامل باشیم، همواره خطا وجود دارد، فقط باید سعی کنیم خطاهای خود را بپذیریم و در جهت رفع آن‌ها قدم برداریم.

الان خوب می دانم در هر حرفه‌ای اضطراب هست، ترس از خطا و تمایل به بهترین بودن... .

شما هم در روزهای اول کارتان این حس‌ها را شاید تجربه کرده اید، نمی دانم همکاران شما در آن زمان چه بازخوردی داشته‌اند، همکاران من مرا از هیچ ترسانده بودند و واهمه در دلم انداخته بودند، امروز می‌بینم مثلاً توزیع اشتباه پاسخ‌نامه برای خبره‌ترین همکار هم رخ می دهد، دادن یک ربع زمان اضافه معمولی ست و دست مراقب یا هنوز هم جلسات امتحانی هست که وقتی مراقب می آید اتاق رنگش پریده و مشخص است اضطراب دارد! ولی این‌ها همکاران من بودند دیگر، اگر آن برخوردها را نداشتند عجیب بود. این‌ها را نوشتم که بگویم اگر شما نیز احساس مشترکی با احساس من را تجربه کرده‌اید، بدانید خیلی عادی‌ست، حتی اگر همکاران‌تان بزرگ‌اش کنند... .


بارالها آرامش را مهمان قلب هایمان کن... الهی آمین

* کتاب نظریه و کاربست مشاوره و روان درمانی، ویراست هفتم، جرالد کری، مترجم: یحیی سید محمدی صفحات 33 و 34



[ جمعه 92/10/20 ] [ 2:37 عصر ] [ ساجده ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه