خط چشمش هیچ گاه پاک نمیشود، حتی وقتی بعد از وضو نگاهش میکنی، یا آن همکارمان که از رنگ روسریهایم ایراد میگیرد همین که مناسبتی پیش میآید مانتوی آجری و روسری صورتیاش خوب چشمنوازی میکند! آن دیگری هم که رنگ مانتوام را توی چشمم میزد اگر چه همواره مانتو و مقنعهی مشکی به تن دارد اما ندیدهام مانتواش بلند و مناسب باشد، اگر چه نامناسب نیست ولی جای ایـراد دارد، مسئولمان هم که گاهی دلسوزانه میگفت توی محیط زنانهی محیط کار چادر سرکنم چون همکارها روی من حساساند، ناراحتم میکرد،او هم مثل بقیه بود اگر چه چادر به سر ولی تیپ دختر و عروسش را دیده بودم، محجبه نبودند، حتی معمولی هم نبودند، ساپورت پوش با موهای آراستهی بیرون زده از مقنعه...؛ از طرفی چرا توی مجموعهاش فقط به من تذکر میداد در حالی که من اگر از بقیه بهتر نبودم ولی بدتر هم نبودم.
اصلاً چرا عالم و آدم به من گیر میدهند، آدمهایی که در اولین نگاه میدیدم چقدر تیپ و حجابشان از من نامناسبتر است، یا حداقل در حد خودم است، نه بهتر، نه برتر؛ در ثانی مگر حجاب من ایرادی داشت؟ نه مانتوی اندامی به تن میکنم، نه کوتاه، نه رنگ جیغ، نه روسریام عقب است و نه شلوارم تنگ و چسبان، نه آرایش دارم و نه در رفتارم دلبری؛ محیط هم که زنانه است، همه خانم؛ گاهی فقط شاید مثلاً هفتهای یک بار مدیرگروهی، استادی بیاید، آن هم چادر سر میکنم، نشد هم حجابم کامل است.
هر گاه حساسیتها زیاد میشد یک ماهی چادر از سرم کنار نمیرفت ولی وقتی دوباره همکارها و محیط را میدیدم حرصم میگرفت، آن هم در آن محیط گرم و خفه! دوباره میگذاشتمش روی دستهی صندلی، چادرم را میگویم.
تا این که...
یک روز وقتی یکی از دانشجوهای خوب دانشگاه توی اتاقم بود مدیرگروه اجازهی ورود خواست، دستی به روسریام کشیدم و بفرمایید گفتم، همین طوری با مانتو شلوار، اگر میخواستم چادر سرکنم کلی زمان میبرد، از طرفی خدا را شکر استادهایمان هم همیشه سربه زیراند :)
وقتی آقای دکتر وارد شد، صحبتش و صحبتم که تمام شد چشمم افتاد به همان دانشجویی که در اتاق حضور داشت، لبهی چادرش را به سبک فیلمهای قدیمی آورده بود بالا، به گونهای که نامحرم روی لبهایش دید نداشته باشد، اگر من آن سمتش بودم که مدیر گروه ایستاده بود شاید حتی چشمهایش را نیز کامل نمیدیدم.
از خودم خجالت کشیدم... .
خودم را با بدتر از خودم قیاس میکردم و کاستیهای حجابم را توجیه ولی حالا باید حجاب را از جوانی ده سال کوچکتر از خودم میآموختم. تقریباً از همان روزها بود که دیگر چادرم مهمان دستهی صندلی ام و یا چوب لباسی اتاق نشد؛ با این که همه خانم هستیم، نامحرمی حضور ندارد، کسی چادر به سر نیست، دیگران بهتر از من نیستند و ... .
پ.ن. اگر میخواهی صادقانه و برای خدا امر به معروف کنی، از خودت شروع کن، رفتارت امر به معروف است نه کلامت.
الهی! خودم را به تو سپردم، نگه دار روح و روانم باش... الهی آمین
[ یکشنبه 93/2/28 ] [ 10:12 عصر ] [ ساجده ]