تا همین چند دقیقه پیش حالم خوب بود، خوبِ خوب... . تا این که همکارم تقویم رومیزیاش را گذاشت روبرویم، دشتی با چند گل شقایق... .
شقایق دوست دارم اما نه آنقدر که تا آخر ماه هر لحظه نگاهم به این شقایقها باشد... .
برخی خاطرات شیرین در گذر زمان چقدر تلخ میشوند، تلخ که نه اما سینهام را سنگین میکند... .
شقایق... شقایق با آن برگهای لطیفش چقدر سنگین است برایم... .
بارالها ما را از آنچه متعلقات دنیویست رها ساز... الهی آمین
[ دوشنبه 93/6/17 ] [ 9:16 صبح ] [ ساجده ]