گناه قصهاش، قصهی زنگار گرفتن است؛ منتها قصهی زنگار قلب است و تیرگی دل! گناه که میکنی تیره میشوی: هم صورتت هم قلبت! منتها باید اهل دل باشی تا تیرگیات را ببینی... .
زود اگر به خود بیاییم دوش کفایت میکند؛ همان قدر که اجازه دهیم رحمت الهی دلمان را سیقل دهد پاک میشویم؛ گاه نیاز داریم به لیف تا اثر گناه را از روحمان پاک کند؛ خدا کند که کیسه نیاز نشود... خدا کند آن قدر غرق نشده باشیم و لذت گناه در قلبمان رسوخ نکرده باشد که نیاز باشد قلب زنگار گرفته یمان را بسپاریم به دلاک!
قلب که تیره شود نمیتوان مقطعی پاکش کرد، نمیتوان نقش بازی کرد برای خودت و دیگران، نمیتوان توبهی نصفه و نیمه برد به درگاه خدا.
پ.ن. این روزها خدا بدجور دارد فشارم میدهد، دارم له میشوم زیر این فشار! نمیدانم تاوان دلی ست که دیروز شکستم یا خطای پریروز؛ دلم میخواهد بگویم خدایا غلط کردم، ببخشید.
بارالها فرصت توبه را از ما دریغ مکن، بگذار لذت بارش رحمتت بر روح و قلب و جانمان را حس کنیم مثل همان لحظهای که آب، زنگار وجودمان را میشوید و با خود میبرد... بارالها! زلالم کن... الهی آمین
[ شنبه 93/9/8 ] [ 12:53 عصر ] [ ساجده ]