93 آنقدر تلخ و پردرد تمام شد که هر بار از ذهنم میگذشت بیشک به بدی میگذشت. نمیدانم چرا مرورش کردم؟ اما دیدم نیمهی اولش مثل خیلی از سالهای گذشته، گذشت؛ عادی، با تمام روزمرگی ها و سختیهای هر روزهاش... اما ماه رمضان پر بود از استرس، نگرانی، نذر، نیاز، دعا، توسل، فشار روحی... پایان رمضان تقریبا این فشارها و استرسها تمام شد و زندگی برگشت به حالت عادی.
چند روز بعد -مهرماه- برگ جدیدی از زندگیام رقم خورد، فشار، تشنج، گریه، اشک، حس درماندگی و ... احساسهایی که تا پایان سال تمام نشد، احساساتی که نوع مشکلش عوض شد اما حساش نه؛ هر روزش تلختر از روز قبل گذشت، هر روزش سختتر از روز قبل.
اما سال نود و سه، دو یا شاید سه اتفاق عالی برایم رقم خورد، اتفاقاتی که سالها منتظرش بودم و رقم نمیخورد، یکی در پایان ماه رمضان و دیگری در مهرماه و نهایتا اتفاق سوم در دی ماه! تقابل جالبیست...
هر سختی یک شیرینی در پی داشت، شیرینیهایی که به خاطر سختیها از آن غافل شده بودم، یادم نمیرود، دی ماه، سر مراقبت یکی از جلسات امتحانی، اتفاقی افتاد که تنها حضور در جمع به عنوان مراقب مانع سرازیر شدن اشکهایم شد و درست بعد از جلسه، وقتی اوراق را جمع کرده بودم تا بازگردم برای تحویل اوراق گوشی موبایلم زنگ خورد، شمارهای ناآشنا و خبری شیرین
اینها را نوشتم تا فراموش نکنم هر سختی، شیرینی در پی دارد و در پس هر شیرینی سختی خواهد بود... از نیمهی پر غافل نشوم... .
بارالها، صبر در مشکلات، آرامش به هنگام سختیها و رضایت در ناخوشیها را به چون منی عطا کن که زود خسته میشوم، زود درمانده میشوم و زود مستأصل... الهی آمین
[ جمعه 94/1/21 ] [ 10:15 عصر ] [ ساجده ]