به مناسبت نیم سالگی وبلاگم
6 ماه پیش که وبلاگ زدم اسمم را گذاشتم فردا تا همه ی ناامید ی ها و افسردگی ها و دل گرفتگی ها و غم های امروز را دور بریزم و شاد و امیدوار دل ببندم به فردا، مسافری باشد برای فردا، فارغ از امروز...
اما بیشترتن پیام گذاشتید که:" خانمی اسمت را خصوصی برامون بزار" و فکر نکردید من اگر قرار بود اسمم را خصوصی برای تک تکتان بگذارم، چه دردیست؟! عمومی همین جا می گذارم!
گفتم:" دوست ندارم."
طعنه ام زدید که فردا اسم نیست؛ فردا هم شد اسم؟؛ چه اسم مسخره ایی! فردا اسم عجیبی نیست؟ و... جمله هایی که خودتان بهتر از من می دانید و شاید درست باشد چون هیچ کدام شما نفهمیدید فردا یعنی تلاش برای رسیدن به ساحل امید...
نیم سال است وبلاگ دارم اما شاید آشناتر از خیلی از شماها به دنیای مجازی باشم. چرا که ارتباطات آدمهای این دنیا را خوب می دانم؛ از نزدیک...
کافیست با یکی آشنا شوی دو هفته بعد همه تو را با نام و نشان و آدرس و اطلاعات خانوادگی و کلی مشخصه های دیگر که خودت از آن بی خبری می شناسند بدون اینکه تو کسی را بشناسی!
هیچ کدامتان درکم نکردید که آنچه نمی خواهم کسی از من بداند این نیست که من کیم؟ چرا که من هم یکی هستم چون شما؛ بسیار بیشتر و بی پرواتر از شما از خودم می نویسم؛ آنچه من نمی خواستم کسی از من بداند نام و نشان و زندگی خانوادگی نبود بلکه مشغولیتهای ذهنی ام بود...
من تنها نمی خواستم آدمهای حقیقی آنچه را که در من می گذرد بدانند...
حالا که کنجکاوی حس مشترک تمام آدمهاست...
حالا که مردم دروغی زیبا به مزاجشان خوشتر از حقیقتی مبهم می آید ...
مرا چه باک؟
شما هم بدانید...
اما قبل از آن چقدر از آدمها با نام حقیقیشان وارد دنیای مجازی می شوند؟ حتی اگر نامی زیبا برای خود انتخاب کنند؟
[ شنبه 88/1/8 ] [ 9:48 عصر ] [ ساجده ]