سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یکی از زمان‌هایی که درمانگی را خیلی نزدیک احساس می‌کنم وقتی‌ست که راه را می‌دانم اما توان تصمیم‌گیری ندارم؛ یعنی یک چیزی توی درونم یا یک چیزی توی محیط مانع می‌شود به خودم جرات و جسارت دهم و راه درست را انتخاب کنم.

درمانده بودم، بدجوری

قرآن را برداشتم، گفتم: خدایا! نه تشر بزن، نه نهیب، نه دعوا، نه مواخذه!

بازش کردم؛ نه تشر زده بود نه دعوا، نه نهیب، نه مواخذه... حرف زده بود برایم، همانی که باید می‌گفت را گفته بود؛ اما من اینها را می‌دانستم، با وجود دانستن اینها دست و پا و دلم می‌لرزید برای تصمیم درست.

تمام شب گذشته یا به بیداری گذشت یا به بیدار شدن‌های مکرر! چرا همه چیز این قدر سخت و پیچیده بود؛ چرا؟

کل امروز به فکر گذشت، به همه چیز فکر کردم، به اتفاقات آینده، به نتایج احتمالی، به گذشته، به خودم، به همه چیز. بی‌فایده بود. اینها نمی‌توانست دلم را مجاب کند...

جدول سود و زیان تصمیمم را رسم کردم؛ می‌دنید جدول سود و زیان چیست؟ یعنی قبل از انجام کاری به مزایا و مضراتش فکر کنید ببینید کدام کفه سنگین‌تر است. مشخص بود، زیان! خیلی محکم به خودم نهیب زدم، خیلی قاطع تصمیم گرفتم؛ اما... نه، نمی‌شد؛ به این سادگی‌ها نبود

بعد از نماز قرآن را برداشتم، گفتم: خدایا می‌دانم اما دلم می‌لرزد.

باز کردم، اسمش استخاره نبود، فقط مثل همیشه می‌خواستم حرف‌های خدا را گوش کنم. می‌دانستم فقط او می‌تواند دل ناآرامم را مجاب کند. مجابم کرد...

 

الهی! تو را سپاس برای تمام لحظاتی که از میان کلماتت رسوخ می‌کنی تا نهایت وجودم، تو را شکر برای لحظاتی که نزدیکی‌ات را با تمام وجود احساس می‌کنم، شکر

 

الهی! امید بسته‌ام به عدالتت، به کرامتت، به بزرگی‌ات، می‌دانم حواست هست... فقط شکر



[ جمعه 94/7/10 ] [ 9:44 عصر ] [ ساجده ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه