مدتی بود شده بودم شبیه ظرفی در حال جوشش که هر لحظه آمادهی سرریز شدن است؛ هر موضوعی از کوچک و بیاهمیت گرفته تا بزرگ و مهم مستعد سریز کردن من بود! شاید همین یک ماه پیش بود که تصمیم گرفتم آرام باشد، عصبانیت کمکی نمیکرد تنها روحم را آزردهتر و آزردهتر میکرد، باید آرام میشدم، تمرین سختی را شروع کردم که به نظرم تا 50-60 درصد به هدف مورد نظرم دست یافتهام. و الان همه چیز خیلی بهتر است، بسیاری از موضوعات قبل دوباره هم رخ میدهند اما این روزها به آن میخندم به جای آنکه خشمگین شوم و خودم را اذیت کنم. از روزی که این تصمیم را گرفتم گویی کائنات نیز منتظر تصمیمم بود چرا که عوامل محیطی نیز یاریام کرد؛ خوب مهمترین علت خشمم بالا بودن حجم کاری بیش از توانمندیام بود که کم شد. الحمدلله
چند روز پیش به نوشتهها وبلاگم فکر کردم، چقدر گلایه از خدا؟! بیخیال... این روزها نیز میگذرد، کمی شکر، کمی رضایت، کمی رضا بودن به رضای خدا؛ چند روزیست که رویدادها یکی پس از دیگری عوامل رضایتم را محیا میکند! گویی خدا منتظرم رضایتم بود :)
بارالها! راضیم به رضای تو... دستم بگرفته ای ز لطف، به عنایت رها مکن... الهی شکر، هزاران بار شکر
راه نشانم بده...
[ سه شنبه 94/8/19 ] [ 4:55 صبح ] [ ساجده ]