آخرین یلدای دونفریمان، بساط یلدا را که چیدیم، تلفنش زنگ خورد، رفت کنار شارژر و مشغول پاسخ دادن شد، هر چه به انتظار نشستم حرف ها تمام نشد. عکسی از نبودنش گرفتم و بساط یلدا را جمع کردم!
الان دلم برای همان نبودنش هم تنگ است، برای همان عکسی که سند نبودن هایش بود اما عکس را چندی بعد پاک کردم.
امروز حتی سر خاک رفتن هم سخت است.
[ جمعه 97/9/30 ] [ 8:25 صبح ] [ ساجده ]