به کجا چنین شتابان؟ گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زین جا ، هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟
همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم ، به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم
سفرت به خیر اما ، تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را...
محمد رضا شفیعی کدکنی
پ.ن. داشتم فکر می کردم چی بنویسم؟ چی بنویسم که این همه خستگی، دلتنگی، غم و... را انتقال بده؛ دیدم همیشه تو اوج سختی ها فقط یه کلمه به ذهنم رسیده " خدایا شکرت" پس خدایا شکرت
خدایـــــــــــا شکـــــــــــــــــــــــرت
دل من گرفته زین جا ، هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟
همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم ، به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم
سفرت به خیر اما ، تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را...
محمد رضا شفیعی کدکنی
پ.ن. داشتم فکر می کردم چی بنویسم؟ چی بنویسم که این همه خستگی، دلتنگی، غم و... را انتقال بده؛ دیدم همیشه تو اوج سختی ها فقط یه کلمه به ذهنم رسیده " خدایا شکرت" پس خدایا شکرت
خدایـــــــــــا شکـــــــــــــــــــــــرت
[ پنج شنبه 88/12/6 ] [ 7:53 عصر ] [ ساجده ]