دختر کوچولوی دو ساله با ورود به منزل عمه اش چشم هاش از شادی برق خاصی زد. با ذوق و هیجان به درخت سیب ِ پربار توی درخت اشاره ای کرد و گفت سیب، سیب
همه با اخلاق عمه اش آشنایی داشتند، عمه اش معتقد بود تا همه ی سیب ها نرسیده اند، نباید سیبی از درخت چیده بشه؛ آدم های زیادی دلشون لک زده بود برای یک دونه سیب اما همه از نگاه سرد و سنگین صاحب خونه متوجه می شدند که نباید دست به سیب ها ببرند!
برای همین اون لحظه همه ماتشون برده بود؛ نمی دونستند باید چی کار کنند؛ دل بچه توی اون سیب ها بود. نهایتاً پدر بچه با یک لبخند تصنعی روی لب و یک نگاه خاص دست برد طرف یکی از سیب های رسیده که خواهرش - عمه ی بچه- با همون نگاه سرد و سنگین، پر از نارضایتی نگاهش کرد؛ دست مرد روی سیب بی حرکت موند در حالی که سعی داشت لبخندش را حفظ کنه گفت: دلت می یاد؟ یه سیب می خواد...
- صدای سرد و بی روح عمه در فضا پیچید که: من که نمی گم بهش سیب نده، ولی الان نه؛ هنوز سیب ها نرسیده اند
دیگه خود کودک دو ساله هم که پس از مدت ها به منزل عمه اومده بود فهمیده بود که سیب ها را تنها با اجازه ی عمه می شه چید! و عمه هم اجازه نمی ده! در حالی که نگاه و دل بچه توی سیب ها بود وارد اتاق شدند.
فردا صبح وقتی کوچولوی دو ساله قدم به حیاط گذاشت با ذوق غیر قابل وصفی فریاد زد سیـــــب، سیب و به سمت حیاط دوید. شروع کرد به برداشتن سیب ها از روی زمین، یکی، دو تا، سه، چهار، پنج، شش، هفت دیگه سیب ها از توی دست های کوچکش می افتادند ...
تا پایان مدتی که منزل عمه اقامت داشتند هر روز صبح نه تنها درخت سهم سیب اون کوچولو را می ریخت پایین که سهم بقیه ی اعضا خانواده را هم می داد؛ و البته از پرباری اون چیزی کاسته نمی شد؛ این در حالی بود که سال های پیش این اتفاق نمی افتاد!
چقدر درخت سیب محبوب بود در حالی که این محبوبیت می توانست متعلق به عمه باشد.
بیایید در سخاوت مانند درخت سیب باشیم، بخشش باعث کاستی دارایی های ما نمی گردد، بخشش شخصیت و موقعیت ما را زیر سوال نمی برد...
آنها که نماز را بر پا میدارند و از آنچه به آنها روزی دادهایم انفاق میکنند.مؤ منان حقیقی آنها هستند، برای آنان درجات (فوق العادهای) نزد پروردگارشان است و برای آن ها آمرزش و روزی بی نقص و عیب
آیات 3 و 4 سوره ی انفال
و خدا را بپرستید! و هیچ چیز را شریک او قرار ندهید! و به پدر و مادر، نیکی کنید؛ و همچنین به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان، و همسایه نزدیک، و همسایه دور، و دوست و همنشین و واماندگان در سفر و بردگانی که مالک آنها هستید، زیرا خداوند، کسی را که متکبر و فخرفروش است، (و از ادای حقوق دیگران سرباز میزند،) دوست نمیدارد.
آیه ی 36 سوره ی نساء
(پرهیزکاران) آنها هستند که به غیب (آنچه از حس پوشیده و پنهان است) ایمان میآورند، و نماز را بر پا میدارند و از تمام نعمتها و مواهبی که به آنها روزی داده ایم انفاق میکنند.
آیه ی 3 سوره ی بقره
پ.ن. بی شک در هر اتفاقی که رخ می دهد قدرت الهی را باید جستجو کرد، میوه های درخت جز به قدرت الهی نمی افتادند، اما اگر ما بیاموزیم از نعمات الهی که ارزانی مان داشته انفاقی داشته باشیم، به جز برکتی که در آن احساس می کنیم می توانیم تاثیر شگرف آن در روحیه ی خود را نیز ببینیم.
همه با اخلاق عمه اش آشنایی داشتند، عمه اش معتقد بود تا همه ی سیب ها نرسیده اند، نباید سیبی از درخت چیده بشه؛ آدم های زیادی دلشون لک زده بود برای یک دونه سیب اما همه از نگاه سرد و سنگین صاحب خونه متوجه می شدند که نباید دست به سیب ها ببرند!
برای همین اون لحظه همه ماتشون برده بود؛ نمی دونستند باید چی کار کنند؛ دل بچه توی اون سیب ها بود. نهایتاً پدر بچه با یک لبخند تصنعی روی لب و یک نگاه خاص دست برد طرف یکی از سیب های رسیده که خواهرش - عمه ی بچه- با همون نگاه سرد و سنگین، پر از نارضایتی نگاهش کرد؛ دست مرد روی سیب بی حرکت موند در حالی که سعی داشت لبخندش را حفظ کنه گفت: دلت می یاد؟ یه سیب می خواد...
- صدای سرد و بی روح عمه در فضا پیچید که: من که نمی گم بهش سیب نده، ولی الان نه؛ هنوز سیب ها نرسیده اند
دیگه خود کودک دو ساله هم که پس از مدت ها به منزل عمه اومده بود فهمیده بود که سیب ها را تنها با اجازه ی عمه می شه چید! و عمه هم اجازه نمی ده! در حالی که نگاه و دل بچه توی سیب ها بود وارد اتاق شدند.
فردا صبح وقتی کوچولوی دو ساله قدم به حیاط گذاشت با ذوق غیر قابل وصفی فریاد زد سیـــــب، سیب و به سمت حیاط دوید. شروع کرد به برداشتن سیب ها از روی زمین، یکی، دو تا، سه، چهار، پنج، شش، هفت دیگه سیب ها از توی دست های کوچکش می افتادند ...
تا پایان مدتی که منزل عمه اقامت داشتند هر روز صبح نه تنها درخت سهم سیب اون کوچولو را می ریخت پایین که سهم بقیه ی اعضا خانواده را هم می داد؛ و البته از پرباری اون چیزی کاسته نمی شد؛ این در حالی بود که سال های پیش این اتفاق نمی افتاد!
چقدر درخت سیب محبوب بود در حالی که این محبوبیت می توانست متعلق به عمه باشد.
بیایید در سخاوت مانند درخت سیب باشیم، بخشش باعث کاستی دارایی های ما نمی گردد، بخشش شخصیت و موقعیت ما را زیر سوال نمی برد...
آنها که نماز را بر پا میدارند و از آنچه به آنها روزی دادهایم انفاق میکنند.مؤ منان حقیقی آنها هستند، برای آنان درجات (فوق العادهای) نزد پروردگارشان است و برای آن ها آمرزش و روزی بی نقص و عیب
آیات 3 و 4 سوره ی انفال
و خدا را بپرستید! و هیچ چیز را شریک او قرار ندهید! و به پدر و مادر، نیکی کنید؛ و همچنین به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان، و همسایه نزدیک، و همسایه دور، و دوست و همنشین و واماندگان در سفر و بردگانی که مالک آنها هستید، زیرا خداوند، کسی را که متکبر و فخرفروش است، (و از ادای حقوق دیگران سرباز میزند،) دوست نمیدارد.
آیه ی 36 سوره ی نساء
(پرهیزکاران) آنها هستند که به غیب (آنچه از حس پوشیده و پنهان است) ایمان میآورند، و نماز را بر پا میدارند و از تمام نعمتها و مواهبی که به آنها روزی داده ایم انفاق میکنند.
آیه ی 3 سوره ی بقره
پ.ن. بی شک در هر اتفاقی که رخ می دهد قدرت الهی را باید جستجو کرد، میوه های درخت جز به قدرت الهی نمی افتادند، اما اگر ما بیاموزیم از نعمات الهی که ارزانی مان داشته انفاقی داشته باشیم، به جز برکتی که در آن احساس می کنیم می توانیم تاثیر شگرف آن در روحیه ی خود را نیز ببینیم.
[ یکشنبه 89/7/11 ] [ 8:37 عصر ] [ ساجده ]