جدای از این که نسبت به پدرم به عنوان یک پدر چه حسی دارم باید اعتراف کنم که به پدرم به عنوان یک ایرانی افتخار می کنم.
پدرم از آن آدم هایی است که عقایدش را خیلی راحت می گوید، نه از آن هایی که پشت رهبری خودشان را قایم می کنند به احمدی نژاد چیز می گویند، بعد خودشان را پست اسلام قایم می کنند و به رهبری چیز می گویند. پدرم اگر مخالف است این جرات را دارد که مخالفتش را با صراحت اعلام کند؛ بدون این که حرف های بی سر و ته بی معنا تحویل کسی بدهد.
اما با تمام این احوالات اخلاق مدار در جامعه زندگی می کند؛ از او یاد گرفتم مهم نیست چه ایده و منش سیاسی داشته باشم، فرقی نمی کند چه اعتقادات مذهبی داشته باشم، فرقی نمی کند متعلق به چه قوم و فرهنگی باشم؛ مهم این است وقتی به عنوان یک شخص متعهد به انجام کاری می شوم و به عنوان یک انسان در گوشه ای از جامعه متعهد به انجام شغلی می شوم از کارم، از حق ارباب رجوع و از امکاناتی که در اختیار دارم چیزی کم نگذارم، سوء استفاده نکنم و زیرآب کسی را نزنم.
در تمام مدتی که مشغول به کار بود به نحو احسن کارش را انجام می داد، به همین دلیل با وجود نداشتن تحصیلات دانشگاهی خیلی زود به مقام ریاست رسید و در همان مقام هم ماند، به همین دلیل هنوز مردمان بسیاری در دوردست ها نامش را که می شنوند با احترام از او یاد می کنند، به همین دلیل وقتی بازنشسته شد از پایین آمدن سرعت کارها عصبانی می شد، چون می دانست همه اش به خاطر این است که کسی که کرسی را در دست گرفته کم کاری می کند.
روزهای اولی که برادرم سرکار می رفت یک روز تنها یک ربع زودتر آمده بود، جمله ای به او گفت که هیچ گاه فراموش نمی کنم؛ گفت: اگر از کارت ناراضی هستی، اگر هوا گرم است، اگر حقوقت کم است، فراموش نکند تو متعهد شده ای با همین شرایط n ساعت کار کنی، باید این میزان ساعت را به نحو احسن کار کنی و اگر اعتراضی داری جدای از آن به روسایت بگویی.
شاید برای همین آموزه ها بود که برادر دیگرم را پس از اتمام تعهد 7 ساله انتقال نمی دادند و می گفتند می دانیم هر کسی بعد از تو بیاید این گونه کار نخواهد کرد! تا حدی که برای گرفتن موافقت انتقالی برادرم به آن ها گفته بود اگر به خاطر کیفیت کارم به من انتقالی نمی دهید دیگر کار نمی کنم...
با همین آموزه ها یاد گرفتم با مردم جدای از منش سیاسی و مذهبی و دیگر ایده الوژی های حاکم بر تفکرات شان بر مبنای اخلاق رفتار کنم و در جامعه بر مبنای اخلاق پیش بروم؛ آموختم اگر روزی، جایی متعهد به انجام کاری شدم چه به عنوان دانشجو، چه کارمند، چه زیر دست و چه بالا دست از کارم کم نگذارم. یاد گرفتم به عنوان یک ایرانی، به کشورم خدمت کنم و این می تواند حلقه ی وصل همه ی ایرانیان باشد.
اما امروز وقتی این را می گویم، آنانی که ادعای روشنفکری می کنند محکومم می کنند به تکرار سخنان مشایی! خدا را شکر نه تلویزیون دارم که حرف هایش را بشنوم نه رادیو نه در اینترنت حال و حوصله ی خواندن این سبک حرف ها دارم؛ آقایون ایده الوژی سبز ایران ما تحت هر نظامی که باشد متشکل از مردمان آن است، تا وقتی این مردم، تا وقتی من و شما از کاری که به عهده ی مان است می دزدیم پیشرفت نخواهیم کرد.
پدرم از آن آدم هایی است که عقایدش را خیلی راحت می گوید، نه از آن هایی که پشت رهبری خودشان را قایم می کنند به احمدی نژاد چیز می گویند، بعد خودشان را پست اسلام قایم می کنند و به رهبری چیز می گویند. پدرم اگر مخالف است این جرات را دارد که مخالفتش را با صراحت اعلام کند؛ بدون این که حرف های بی سر و ته بی معنا تحویل کسی بدهد.
اما با تمام این احوالات اخلاق مدار در جامعه زندگی می کند؛ از او یاد گرفتم مهم نیست چه ایده و منش سیاسی داشته باشم، فرقی نمی کند چه اعتقادات مذهبی داشته باشم، فرقی نمی کند متعلق به چه قوم و فرهنگی باشم؛ مهم این است وقتی به عنوان یک شخص متعهد به انجام کاری می شوم و به عنوان یک انسان در گوشه ای از جامعه متعهد به انجام شغلی می شوم از کارم، از حق ارباب رجوع و از امکاناتی که در اختیار دارم چیزی کم نگذارم، سوء استفاده نکنم و زیرآب کسی را نزنم.
در تمام مدتی که مشغول به کار بود به نحو احسن کارش را انجام می داد، به همین دلیل با وجود نداشتن تحصیلات دانشگاهی خیلی زود به مقام ریاست رسید و در همان مقام هم ماند، به همین دلیل هنوز مردمان بسیاری در دوردست ها نامش را که می شنوند با احترام از او یاد می کنند، به همین دلیل وقتی بازنشسته شد از پایین آمدن سرعت کارها عصبانی می شد، چون می دانست همه اش به خاطر این است که کسی که کرسی را در دست گرفته کم کاری می کند.
روزهای اولی که برادرم سرکار می رفت یک روز تنها یک ربع زودتر آمده بود، جمله ای به او گفت که هیچ گاه فراموش نمی کنم؛ گفت: اگر از کارت ناراضی هستی، اگر هوا گرم است، اگر حقوقت کم است، فراموش نکند تو متعهد شده ای با همین شرایط n ساعت کار کنی، باید این میزان ساعت را به نحو احسن کار کنی و اگر اعتراضی داری جدای از آن به روسایت بگویی.
شاید برای همین آموزه ها بود که برادر دیگرم را پس از اتمام تعهد 7 ساله انتقال نمی دادند و می گفتند می دانیم هر کسی بعد از تو بیاید این گونه کار نخواهد کرد! تا حدی که برای گرفتن موافقت انتقالی برادرم به آن ها گفته بود اگر به خاطر کیفیت کارم به من انتقالی نمی دهید دیگر کار نمی کنم...
با همین آموزه ها یاد گرفتم با مردم جدای از منش سیاسی و مذهبی و دیگر ایده الوژی های حاکم بر تفکرات شان بر مبنای اخلاق رفتار کنم و در جامعه بر مبنای اخلاق پیش بروم؛ آموختم اگر روزی، جایی متعهد به انجام کاری شدم چه به عنوان دانشجو، چه کارمند، چه زیر دست و چه بالا دست از کارم کم نگذارم. یاد گرفتم به عنوان یک ایرانی، به کشورم خدمت کنم و این می تواند حلقه ی وصل همه ی ایرانیان باشد.
اما امروز وقتی این را می گویم، آنانی که ادعای روشنفکری می کنند محکومم می کنند به تکرار سخنان مشایی! خدا را شکر نه تلویزیون دارم که حرف هایش را بشنوم نه رادیو نه در اینترنت حال و حوصله ی خواندن این سبک حرف ها دارم؛ آقایون ایده الوژی سبز ایران ما تحت هر نظامی که باشد متشکل از مردمان آن است، تا وقتی این مردم، تا وقتی من و شما از کاری که به عهده ی مان است می دزدیم پیشرفت نخواهیم کرد.
[ یکشنبه 89/8/16 ] [ 10:14 عصر ] [ ساجده ]