پنجره ی اتاق باز می شود به یک باغچه ی کوچک و یک درخت انار؛ شهریور ماه بود که انارها بد جوری چشمک می زدند، مثل همان عکس کتاب دبستان و شعر صد دانه یاقوت// دسته به دسته// با نظم و ترتیب// یک جا نشسته...
انارهای رسیده روی شاخه ترک خورده بودند و دانه های یاقوت هویدا شده بود؛ همین ترک ها آن ها را شدید وسوسه انگیز کرده بود؛ دلت می خواست دست دراز کنی، یکی را بچینی و با اشتهای تمام میل کنی.
انارهای ترک خورده حتی گنجشک ها را هم وسوسه کرده بود؛ به همین دلیل تا آمدن صاحب خانه از سفر و چیدن انارها چیزی از یاقوت های انارهای ترک خورده نمانده بود.
آیا انسان غیر از این است؛ وقتی حجابمان ترک می خورد، هر رهگذری وسوسه می شود تا دست دراز کند و بهره ای ببرد... .
خدایا پناه می برم به تو از آن روزی که حجابم ترک بخورد.
[ دوشنبه 89/9/1 ] [ 2:0 عصر ] [ ساجده ]