سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انگار خیلی خسته بودند و خواب شون می اومد که در طی زمان انتظار برای هماهنگی با همراه دیگرشون که باید از جای دیگه ای بهشون ملحق می شد، نشستند روی لبه ی زیرانداز ما و خانم های روبرویی؛ هنوز درست ننشسته بود که بچه ی دو- سه ساله اش سرش را گذاشت روی پای مادر، بعد از چند ثانیه نیم خیز شد دمپایی هاش را درآورد و دوباره خودش را ولو کرد روی پاهای مادرش؛ حتی وقتی مادرش براش بالشت گذاشت که روی بالشت بخوابه امتناع کرد، روی پای مادر به نظر نمی اومد که راحت تر باشه ولی آرامش بیشتری داشت...

نگاهش می کردم و افسوس می خوردم که چرا ما این قدر راحت خودمون را رها نمی کنیم در آغوش خدا؛ حتی در چنین شب قدری! بودن در آغوش خدا شاید حتی کمی سختی داشته باشه ولی قطعاً اطمینان و آرامش بی نظیری داره...

خدایا دلم می خواد همه ی خستگی ها و درماندگی هام را بسپارم بهت، بعد با آرامش و فراغ بال کفش هام را هم دربیارم و مطمئن بشم اینجا، همون جاس که باید باشم... و تلاش کنم برای آینده، خدایا همون طوری که به اون کودک در پرتو مادر آرامش و اطمینان می دی به من هم در پرتو خودت آرامش و امید و اطمینان بده... الهی آمین

 

 



[ سه شنبه 92/5/8 ] [ 11:44 صبح ] [ ساجده ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه