سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پیامک می‌زند: بیداری عمه؟

سوال انگلیسی دارد، از آن سوال‌هایی که با دیکژنری و مترجم گوگل حل نمی‌شود. پاسخ که می دهم، جواب می‌دهد: دستت درد نکنه عمه!:) با علامت تعجب و لبخند!

عمه! کلام غریبی‌ست؛ زمانی بسیار دوست‌شان می‌داشتیم، می‌گذشتیم از خیلی چیزها تا رضایتشان حاصل شود، محبت‌مان کلامی نبود، از خود مایه می‌گذاشتیم، وقت، هنر، مهارت، پول... هر چه در توان بود. اما به جای آنکه علقه‌ای شکل گیرد هر روز رفتاری، حرکتی، برخوردی که می‌آزُردَت، که نه تنها در آن محبت نبود که تنفر بود! تنفری که آموخته بودند آن را. زمانی که کسی وقت نمی‌گذارد تا آنان را کلاس‌های متنوع ببرد ما زمان می‌گذاشتیم و زمانی که کسی به روح‌شان اهمیت نمی‌داد ما اهمیت می‌دادیم، پارک، تفریح، بازی... کاری که نه مادر و پدرش می‌کردند نه خاله و دایی. اما امان از وقتی که مادر بذر تنفر می‌کارد در دل بچه‌ها... .

حالا سال‌هاست کاری به کار هم نداریم، سال‌ها یعنی از سال 87 به بعد، شاید سالی یک ملاقات کوتاه، چند کلام رسمی، که در آن هم بی‌حرمتی هست اما چشم می‌بندیم و به رو نمی‌آوریم... می‌گذرد آخر. حالا من را فقط یک زمان می‌شناسند وقتی سوال زبان دارند. وقتی کسی نیست سوال‌شان را پاسخ دهد، وقتی باید مبلغی کلان بدهند به مترجم تا ترجمه‌ای آبکی بدهد دستشان، وقتی مترجم هم بکار نمی‌آید و فوری و فوتی پاسخ می‌خواهند... .

عمه! آن هم با علامت تعجب!


بارالها! مبادا یادم برود این روزها و بذر تنفر بکارم در دل کسی؟ کمک کن تا قضاوتم از آدم‌ها نه بر مبنای نسبت که بر مبنای انسانیت باشد... الهی آمین



[ جمعه 94/9/6 ] [ 9:39 عصر ] [ ساجده ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه