سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جوجه ها را که خریده بودیم، می زاشتمشون بیرون؛ وقتی می رفتم دم در بدو بدو می یومدند طرفم و می پریدند توی دلم!
بعضی وقت ها هم با این که هم آب داشتند هم دون، هم جاشون خوب بود ولی صدای جیک جیکشون قطع نمی شد که نمی شد، کلافه که می شدم می رفتم سراغشون و می گرفتمشون توی دستم، توی دلم؛ اون وقت آآآآروم می خوابیدند!
تا این که یه روز که خیلی خودشون را کثیف کرده بودند آب را ولرم کردم و گرفتمشون زیر آب و خوب شستمشون! بعدم خشکشون کردم و گرم نگه شون داشتم را سرما نخورند.
از اون روز به بعد هر وقت بغلشون می کنم شروع می کنند به لرزیدن! با این که هنوزم تا در اتاق را باز می کنم می دووند طرفم ولی وقتی می خوام بغلشون کنم فرار می کنند!
انگار فهمیدند این موجود همون قدر که می تونه مهربون باشه می تونه بد هم باشه!
چقدر، چند بار، چند دفعه محبت هامون در حق دیگری را این طوری ضایع کردیم؟
-------------------------------------------
خیلی دوست دارم جوجه ها را فشار بدم! اما حیف که اگر قشنگ فشارشون بدم استخون هاشون خورد می شه!
با خودم فکر می کنم خدا هم ما را خیلی دوست داره که فشارمون می ده...
احتمالاً باید بگم سال نو مبارک! ان شاءالله سالی سراسر موفقیت پیش رو داشته باشید؛ سالی سراسر بندگی به درگاه خالق و خدمت به خلق...


[ چهارشنبه 89/1/4 ] [ 5:40 عصر ] [ ساجده ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه