• وبلاگ : تا ساحل اميد
  • يادداشت : بچه هاي طلاق
  • نظرات : 12 خصوصي ، 686 عمومي
  • چراغ جادو
     
    + Dins 
    سلام
    پدر و مادرم به خاطر اختلافات زياد و دعواهايي که خطر جاني رو براي منو مامان داشت در حال انجام کار هاي طلاق هستند...
    من به خاطر رفتارهاي نادرستي که در سن بچگي تا الان پدرم باهام داشته و حتي قصد کشتن مامانم داشته... نميخوام ببينمش....
    اون بيماريه دوقطبيه شديد داشته و چندين بار هم مراحل درمان رو پيش گرفته ولي به خاطر اختلال خود خود شيفتگي ايم که داره نميخواد قبول کنه که مريضه و هي خوردن دارو هاشو پشت گوش مينداخته...
    هميشه تا به اين موقع ها ميرسيده و مامان ميخواسته از بابا جدا بشه، بابا بهش اطمينان ميداده که به درمان ادامه بده و حتي بيمارستانم ميرفت...
    ولي مامان اميدي نداره به خاطر اتفاقاي ناگواري هم که افتاده مامان ديگه اطميناني به برگشت نداره...
    من هم ديگه تصور خوبي از بابام ندارم
    بابا اين چند دفعه همش به خاطر اقدام خودمون رفت بيمارستان و ميشه گف همش زوري بود...
    ولي هر دفعه پدرش متاسفانه فراريش دادن...
    بابا تقريبا يک ماهي بيمارستان بود و طي مراحل شک درماني که دوباره پدرش با پارتي فراريش دادن
    آلان بابا نسبت به قبل که قرصاشو دوباره قط کرده بود آرومه ولي من حتي نميخوام قيافشو ببينم...
    همش اصرار به ملاقات قبل طلاق داره و من تا الان به اجبار مامان ميبينمش و اصلا هم دلم نميخواد
    ديگه ميخوام خودم تصميم گيرنده باشم چي کار کنمممم؟