• وبلاگ : تا ساحل اميد
  • يادداشت : بچه هاي طلاق
  • نظرات : 12 خصوصي ، 686 عمومي
  • چراغ جادو
     
    همه اين پيام هاروخوندم اما بازم هيچ کس بد بخت تر من نبود ما خونه پدر بزرگم زندگي ميکرديم و.... من 9 سالم بود بابام به مامانم خيانت کرد خلاصه کمي گزشت و بابام کف به خدا گزاشتمش کنار و همه چي خوب شد مامانم بهتر شد حالش و يهو پدر بزرگم و عموم فهميدن و اومدن به مامانم گفتن خيلي خري که نفهميدي شوهرت با ي زنس و.... بابام دلش خيلي شکست گزاشت رف يه سهر ديگه ميخواست خودشو بندازه جلو مترو بخاطر من نکرد بعدش 10 روز ولمون کرد من يادم ني چطوري زنذگس ميکردم چطورزنده موندم بعد همه چي تموم شد اونم همه چي خوب شد تا پدر بزرگم باباي بابلم فوت کرد بابام 6 خواهر 1 داداش داره حالا همه خوانواده پدريم سر ارث پاچيه شده جز حالا دوسه تا از عمه هاي خوبم که اونم بابام با شوهراشون مشکل داره و... کلا عيد امسال ندازيم زهر مار داريم خوانواده مادريم سرجاشه و خيلي کميم يه خاله دارم يه دابي همين الان ديگه از ماجراي خيانت بابام به مامانم چند سالي گزشته بود يهو دوباره امروز مامانم بابامو با اون اشغال ديد و کلي حالش بد شد و فردا ميره داد خواست طلاق بدده بابام عم گفته باشه طلاقت بدم بزاريد بتون از دوسه روز پيشم بگم که چقدرررر زندگيم خوب بود قرار بود ماشين مدلبالا بخريم دمبال خونه باحال بوديم اخه ماشينمون مدل بالا ني خونمون هم اجاره اييه بابام پول دستش اومده بود من تا همين ديروز داشتم دکوراسون اتاق ايندمو انتخاب ميکردم ماشيني که قرار بود بخريم و عکسشو تپي گوگل نگاه ميکردم و با مامان و بابام سه تايي داشتيم واسش تصميمي ميگرفتيم که خريديم شيشو دودي کنيم لاستيک بزاريم سيستم بخريم و.... چقدر شيرين بود مامانم دوسه يالي بود که اون خيانتو يادش رفته بود من که اصلا حواسم نبود انقدر خوب بود همين ديروز داشتم واسه دکوراسيون خونه و وعض ماليمون فک ميکردم الان ميدونين همه ايندم نابود شد الان دارم فک ميکنم که با مامانم زندگي کنم چون دخترم نميتونم با يابام رندگي کنم سختمه راحت نيستم نميتونم هر حرف زنونه ايي رو بگم بش و اصلا کاري به اين چيزاس ندارم ميترسم يهو بابابام باشم اون زنيکه رو بياره خونه ميترسم پس ميرم با مامانم الان خونمون اجاره اييه معلوم ني کي قراره توش زندگي کنه من و مامانم يا بابام و اون زنيکه غلاق بي همه چيز نميدونم چي سر ايندم مياد