اسکار، آزادیهای پواشکی، کلیپ Happy و ...
حجاب، عفت و حیای زن ایرانی، غیرت مرد ایرانی به نام آزادی به نام ملت، به کام دشمن دارد به تاراج میرود؛ به کجا چنین شتابان... .
خوب فهمیدهاند اگر غیرت رفت، اگر حیا رفت ایمان میرود، سیاستمان هم میشود آمریکایی، خوب فهمیدهاند... .
بارالها! خودت حافظ ایمان، عفت و غیرتمان باش... الهی آمین
[ جمعه 93/3/16 ] [ 1:42 عصر ] [ ساجده ]
وَیْلٌ لِکُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ واى بر هر دروغگوى گنهکار! *
خیلی سال ِ پیش با خواهرم قرار گذاشتیم دروغ نگوییم! قرار سختی بود چون خیلی از مواردی که دروغ گفته میشود اصلاً متوجه نیستیم این هم نوعی دروغ محسوب میشود؛ مثل وقتیهایی که داریم اتفاقی را تعریف میکنیم و حین تعریفها شروع به بزرگنمایی و کوچکنمایی اتفاقات میکنیم، مثل وقتهایی که میخواهیم کسی را از سر خودمان به اصطلاح وا کنیم و مثل خیلی وقتهای دیگر... .
اوایل مدام نیاز بود به همدیگه یادآوری کنیم، بعد از مدتی به محض این که کلاممان به بیراهه میرفت خودمان یادمان میافتاد و اصلاح میکردیم، هر وقت هم اصلاح نمیکردیم چنان دچار عذاب وجدان میشدیم که آخرش برویم راستش را بگوییم!
تمرینات سختی بود ولی پس از مدتی برایمان ملکه شد، به گونهای که دیگر دروغ گفتن برایمان سخت بود! حتی اگر تمایل نداشتیم در رابطه با موضوعی راستش را بگوییم... .
فکر میکردم دیگر از این گناه کبیره در امانم تا روزی که آمدم سرکار؛ در محیط کاری صادق بودن بسی سختتر بود ولی غیرممکن نبود، لازم بود تمریناتم را از سربگیرم، لحظه به لحظه به خودم نهیب بزنم، مکث کنم و به قول مادر شتر گلو باشم... .
حالا همهی اینها به کنار، تا در منزل میخواستم چیزی را تعریف کنم خواهرم نهیب میزد که: "تو خودت دیدی؟" ، "خودت شاهد بودی؟" ، "وقتی خودت نبودی، ندیدی، نشنیدی چیزی را تعریف نکن." ، "تو مطمئنی؟" ، "از کجا میدونی؟" ، "این قدر با اطمینان از چیزی حرف نزن."
کلافه کننده بود، اگر چه درست میگفت ولی حتی زمانهایی که مطلب را از شخص مطمئنی شنیده بودم باز هم سخت میگرفت یا مواقعی که با دو دوتای منطقی میشد به نتیجهای رسید؛ این طور که میگفت مردد میشدم، اگرچه مطمئن نبودم ولی موارد دور از ذهنی نبودند، به هر حال نهیبهایش کمی محتاط ترم کرده بود اما نه آن قدر که دیگر از این حرفها نزنم :)
امروز همکارم از کتاب گناهان کبیرهی زبان حدیثی برایم خواند، حدیثی از رسول اکرم:
"دروغ تو همین قدر بس که هر شنیدهای را نقل کنی."**
"کفی بالمرء کذبا ان یحدث لکل ماسمع" ، "دروغگویی مرد همین قدر بس که هر چه بشنود، بگوید."**
به خیال خودم فکر میکردم حداقل از این گناه خلاص شدهام غافل از این که خیلی از بخشهای زندگی ما ایرانیها با دروغ گره خورده: نقل مطالبی که از صحتش اطمینان نداریم، تعارفاتی که از سر رسوم است نه قلبی، نه واقعی، اغراقهایمان در سخن گفتن... .
*سورهی جاثیه آیهی 7
**نهج الفصاحه ص 235
***نهج الفصاحه حدیث2130 نسخهی ویژه ی موبایل
بارالها کمکم کن تا زبانم را از بیان سخنان لغو و بیهوده، دروغ، تهمت، تمسخر و ... بازدارم ... الهی آمین
[ شنبه 93/3/10 ] [ 8:2 صبح ] [ ساجده ]
خط چشمش هیچ گاه پاک نمیشود، حتی وقتی بعد از وضو نگاهش میکنی، یا آن همکارمان که از رنگ روسریهایم ایراد میگیرد همین که مناسبتی پیش میآید مانتوی آجری و روسری صورتیاش خوب چشمنوازی میکند! آن دیگری هم که رنگ مانتوام را توی چشمم میزد اگر چه همواره مانتو و مقنعهی مشکی به تن دارد اما ندیدهام مانتواش بلند و مناسب باشد، اگر چه نامناسب نیست ولی جای ایـراد دارد، مسئولمان هم که گاهی دلسوزانه میگفت توی محیط زنانهی محیط کار چادر سرکنم چون همکارها روی من حساساند، ناراحتم میکرد،او هم مثل بقیه بود اگر چه چادر به سر ولی تیپ دختر و عروسش را دیده بودم، محجبه نبودند، حتی معمولی هم نبودند، ساپورت پوش با موهای آراستهی بیرون زده از مقنعه...؛ از طرفی چرا توی مجموعهاش فقط به من تذکر میداد در حالی که من اگر از بقیه بهتر نبودم ولی بدتر هم نبودم.
اصلاً چرا عالم و آدم به من گیر میدهند، آدمهایی که در اولین نگاه میدیدم چقدر تیپ و حجابشان از من نامناسبتر است، یا حداقل در حد خودم است، نه بهتر، نه برتر؛ در ثانی مگر حجاب من ایرادی داشت؟ نه مانتوی اندامی به تن میکنم، نه کوتاه، نه رنگ جیغ، نه روسریام عقب است و نه شلوارم تنگ و چسبان، نه آرایش دارم و نه در رفتارم دلبری؛ محیط هم که زنانه است، همه خانم؛ گاهی فقط شاید مثلاً هفتهای یک بار مدیرگروهی، استادی بیاید، آن هم چادر سر میکنم، نشد هم حجابم کامل است.
هر گاه حساسیتها زیاد میشد یک ماهی چادر از سرم کنار نمیرفت ولی وقتی دوباره همکارها و محیط را میدیدم حرصم میگرفت، آن هم در آن محیط گرم و خفه! دوباره میگذاشتمش روی دستهی صندلی، چادرم را میگویم.
تا این که...
یک روز وقتی یکی از دانشجوهای خوب دانشگاه توی اتاقم بود مدیرگروه اجازهی ورود خواست، دستی به روسریام کشیدم و بفرمایید گفتم، همین طوری با مانتو شلوار، اگر میخواستم چادر سرکنم کلی زمان میبرد، از طرفی خدا را شکر استادهایمان هم همیشه سربه زیراند :)
وقتی آقای دکتر وارد شد، صحبتش و صحبتم که تمام شد چشمم افتاد به همان دانشجویی که در اتاق حضور داشت، لبهی چادرش را به سبک فیلمهای قدیمی آورده بود بالا، به گونهای که نامحرم روی لبهایش دید نداشته باشد، اگر من آن سمتش بودم که مدیر گروه ایستاده بود شاید حتی چشمهایش را نیز کامل نمیدیدم.
از خودم خجالت کشیدم... .
خودم را با بدتر از خودم قیاس میکردم و کاستیهای حجابم را توجیه ولی حالا باید حجاب را از جوانی ده سال کوچکتر از خودم میآموختم. تقریباً از همان روزها بود که دیگر چادرم مهمان دستهی صندلی ام و یا چوب لباسی اتاق نشد؛ با این که همه خانم هستیم، نامحرمی حضور ندارد، کسی چادر به سر نیست، دیگران بهتر از من نیستند و ... .
پ.ن. اگر میخواهی صادقانه و برای خدا امر به معروف کنی، از خودت شروع کن، رفتارت امر به معروف است نه کلامت.
الهی! خودم را به تو سپردم، نگه دار روح و روانم باش... الهی آمین
[ یکشنبه 93/2/28 ] [ 10:12 عصر ] [ ساجده ]
صحبت از تکنیکهای روانشناسی بود و میزان کاراییاش که سخن رسید به فرقههای انحرافی ِ به اصطلاح عرفانی! گفتم فکر میکنید علت پذیرش و تاثیر اولیهی این فرقهها چیست؟ آنها خیلی ماهرانه از همین تکنیکهای روانشناسی استفاده میکنند. مثلاً یکی از تکنیکهای مورد استفادهی آنها ریلکسیشن یا آرامش بخشی است؛ در این تکنیک مشاور به مراجع یاد میدهد که آرام آرام اعضایش را شل کند، خودش را رها نماید و فکرش را آزاد؛ در طی مراحل " آرامش بخشی" مراجع باید با خودش کلمهی آرام باش یا کلمات مشابه دیگر را تکرار کند. حالا آنها همین تکنیک را به افراد آموزش میدهند منتها از افراد میخواهند کلماتی مانند یا عیسی مسیح یا مریم مقدس را تکرار کنند! و همین طور آرام آرام نمادهای مذهبی اسلام را از ذهنها پاک کرده و مسیحیت یا دیگر ادیان را جایگذینش کنند... .
یکی از مخاطبین که تازه وارد مرحلهی جوانی شده بود به اطلاعات قدیمیام خندید و از تجربیاتش گفت! تجربهی ورود به یکی از همین فرقههای انحرافی.
گفت چه سادهای که جدیداً با قرآن شروع میکنند و کم کم فاصله ایجاد میکنند بین تو و قرآن، دیگر حرفی از رپ و آهنگهای متال نمیزنند. گفت: اول بهمان گفتند چرا قرآن نمیخوانید؟ قرآن بخوانید، عربیاش را نخوانید، معنایش را بخوانید اما کم کم توصیه هایشان برای قرآن خواندن جایش را داد به موسیقیهای آرام و آرامش بخش گوش دادن؛ همیشه گوش دادن و این همان روزهایی بود که هندزفری از گوشم نمیافتاد، بعد امتحان کردن تیپهای متفاوت، جلف، تند، جیغ! میگفت نمی دانم چطور به اینجا رسید ولی اوایل فقط حرفهایشان را گوش میدادیم و به آنها میخندیدیم، مسخره میکردیم؛ ولی یک موقعی دیدم شدهام یکی از آنها، قرآن که از ابتدا نمیخواندم، حالا دیگر نماز هم رفته بود کنار، تیپهای نامتعارف و آرایشهای نامتعارفتر.
نمیدانم چطور از آنها جدا شده بود، نگفت و نپرسیدم ولی هنوز آثارش اگر چه کمرنگ در رفتارش بود. اگرچه بازگشتش چشمگیر بود، راست میگفت: روزهایی که همواره موبایل در دست آهنگ میشنوید و مواج راه میرفت! روسریاش را مثل فالگیرهای توی پارک به سرمیکرد، مثل بازیگرها روی سِن به هنگام دریافت تقدیرنامه و سیمرغ بلورین! را به یاد داشتم، خیلی فرق کرده ولی هنوز دختر سابق نیست، شاید هیچ گاه نشود. امیدوارم بهتر از آن روزهایش شود... .
بارالها چنان کن که گر بلغزد پای فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد... الهی آمین
[ شنبه 93/2/6 ] [ 12:42 عصر ] [ ساجده ]
ولد الرجل من کسبه، من أطیب کسبه فکلوا من اموالهم.
فرزند مرد از جمله کسب اوست، از نکوترین کسب اوست، از اموال فرزندانتان بخورید.
نهج الفصاحه حدیث 3185
- حواسش به خانوادهاش هست، بیمنت دستشان را میگیرد، مثلاً برای تهیهی جهیزیهی خواهرش به بهانهی هدیهی تولد چرخ گوشت و آبمیوه گیری و سه چهار قلم از وسایل برقی دیگر را به او کادو میدهد از طرف خودش، دختر 7 و 4 سالهاش حتی فرزند دو سالهاش!
- هر سال روز مادر، دغدغهی کادوی روز مادر دارد، با این که در میان انبوهی از دفترچه های قسط زندگیاش را میگذراند اما یک سال به مادرش ماشین لباسشویی تمام اتوماتیک کادو می دهد و سال دیگر تخت خواب چوبی، حتی با کمک وام پدر و مادرش را کربلا و سوریه هم می فرستد و ناراحت است که چرا هنوز آنها را به سفر حج نفرستاده.
- میگوید من شاغلم، حق دارم برای عروسی خواهر و برادرهایم سنگین ترین کادوها را بدهم، چرا دریغ کنم؟
اینها و هزاران نمونهی دیگر بانوانی هستند که هر روز با آنها برخورد دارم، بانوان شاغلی که خود را مدیون والدینشان میدانند و امروز سعی در جبران زحمت آنان دارند، بانوانی که کمبودها، دست تنگیها و خواستههای والدینشان، خواهر و برادرهایشان را درک میکنند و در تلاشاند هر چند کوچک، هر چند کم، کمکی برای خانوادهیشان باشند. اما قصهی این بانوان متاهل سکه ایست با دو روی متفاوت... .
- ناراحت است و شاکی، میگوید چرا شوهرم باید به والدینش کمک کند، کمکهایی که همسرم به خانوادهاش می کند در حقیقت حق من و فرزندانم است که از ما دریغ میکند. این درحالی ست که درآمد ماهیانه ی شوهرش شاید نزدیک به ده میلیون باشد، کمی کمتر یا بیشتر ولی در هر حالت آن قدر هست که هر سال وسایل و دکور خانه را عوض کند، هر چند سال ماشینی مدل بالاتر و چند خانه و آپارتمان در شهر محل سکونت و شهرهایی که عموماً به آن سفر میکنند داشته باشند.
- میگوید خواهرشوهرم تماس گرفته، گفته مبلغی پول به او بدهیم، چند ماهی است که بیکار شده و هنوز وضعیت کارش مشخص نیست؛ چرا این قدر بیملاحظه است؟ برای چه به ما زنگ زده؟ درآمد شوهرم پایین است، بعد از این که محل کارش عوض شد هنوز به درستی نتوانسته ایم وضعیتمان را سامان دهیم، ولی مگر ما اجازه دادیم کسی متوجه شود که وضعیت مالییمان الان این گونه است؟ پدر شوهرم میتواند شهر را بخرد و بفروشد، فقط وقتی پسرهایش ازدواج کردند برای هر کدام یک خانه خریده و دیگر کاری به آنها ندارد، فقط هر سال برنج سالیانهی فرزندانش را قبل از فروش محصول میدهد. هر کس به ما می گوید سلام بعدش پول میخواهد. ناراضی و شاکی ست، به شدت شاکی ست.
- از انتظارات مادرشوهر و خواهرشوهرش میگوید، از انتظارات خانوادهای که در نبود پدر گاه خواستههایشان را به برادر میگویند و حال عروس معتقد است چرا با قناعت زندگییشان را نمیگذرانند، چرا فکر میکنند پسرشان میتواند جوابگوی نیازهایشان باشد؟
اینها سه نمونه بود از هزاران نمونه و سه جمله بود از هزاران جملهای که همین سه نفر در روز می گویند، بارها و بارها... . چرا؟ چرا حساب ما این گونه است؟ و چرا صدا و سیمای ما نیز بخش دوم این تفکر را به نمایش میگذارد، آن هم در یک قالب کاملاً موجه؟ وقتی پسر علی رغم عدم رضایت همسر میخواهد به مادرش کمک کرده، خواسته ی وی را برآورده کند، همهی کائنات دست به دست هم میدهند تا این اتفاق نیفتد، چون زن ناراضی ست! ولی هیچ کس نمی گوید چرا ناراضی؟ مگر نه این که شما مایلید به خانوادهی خود ببخشید پس چرا تمایل ندارید همسر شما همین نقش را در قبال خانوادهاش داشته باشد؟
معتقد نیستم مردی از همسر و فرزندانش دریغ کند تا دستگیر والدیناش باشد ولی معتقدم هر چه برای خود میپسندی برای دیگران نیز بپسند.
بی ربط نوشت: چند روز پیش خواندم که خرفه، سبزی حضرت فاطمه است، خواص این گیاه را در اینجا بخوانید؛ به راستی قابل توجه است.
بارالها ما را از شر وسوسههای شیطان حفظ بفرما... الهی آمین
[ سه شنبه 93/1/19 ] [ 1:27 عصر ] [ ساجده ]
::