• وبلاگ : تا ساحل اميد
  • يادداشت : بچه هاي طلاق
  • نظرات : 12 خصوصي ، 686 عمومي
  • ساعت ویکتوریا
     <      1   2   3   4   5    >>    >
     
    + rosha 
    Slam
    + ناشناس 
    وقتي 8 سالم بود بابام به مامانم خيانت کرد ولي مامانم چون هيچکسو نداشت حرفي نزد و يه زنه ديگرو تحمل کرد اخرش همه فهميدن و بهش گفتن برگرد به زندگيت و نزار بچت اذيت بشه مامانم برگشت ولي اينبار هم بابام يه مامانم خيانت مي‌کرد هم مامانم به بابام و من همه اين هارو ميديدم ولي کسي رو نداشتم بهش بگم بعد سال ها مامانم به بابام گفت بايد طلاق بگيريم بابام خودزني کرد و بلاخره طلاق گرفتن ولي الان مامانم با کس ديگه اي ازدواج کرده و من با مامانم زندگي ميکنم خيلي سخته نميدونم چيکار کنم نميتونم تحمل کنم ديگه
    + Ako 
    سلام ميشه بهم بگيد چجوري خيلي زود مادرم رو از پدرم جدا کنم
    + Mj 
    سلام من 18 سالمه و دارم واسه کنکور ميخونم اما تو حساس ترين برهه زماني مامان بابام ميخوان از هم جدا بشن و من نميدونم با کاراي خونه نگهداري از داداشم و درس خوندن چيکار کنم واقعا داغونم دلم ميخواد خودم رو بکشم ولي عرضه اونم ندارم اگرم فرار کنم هيچ پولي يا سرپناهي ندارم تو اين شرايط بايد چيکار کنم دارم رواني ميشم
    + ات 
    سلام من 12 سالمه پدرم حدود 3 سال از خونمون رفته پيش مادرش زندگي ميکنه من و مامانم از تنها زندگي مي‌کنيم اون حدود 8 بار به مامانم خيانت کرده و مامانم با دختراي ديگه گرفتتش پدرم از بس اين کارهارو مي‌کرد مادرم مريض شد و مامانم انقدر پدرم بخشيد که اينجوري شد ما الان يعني من و مامانم اومديم خونه پدربزرگم يعني مادر و پدر مامانم بعدش که اومديم خونه خودمون مامانم ميخواد طلاق بگيره اصلا من دوست ندارم اين قضيه رو هروقت پدرم بهم زنگ ميزنه گريم ميگيره نميدونم چيکار کنم و من الان يه درون‌گرا افسرده شدم نميدونم چيکار کنم البته کاري از دست من برنمياد برامون دعا کنين هم مادرم مريضيش از بين بره همين چون کار ديگه اي نمي شه کرد مرسي که پياممو خوندين و تو اين همه سال من يک سالش رو فقط تونستم با 7 نفر حالمو خوب کنم فقط کسايي اين هفت نفرو ميشناسش
    + النااسدي 
    سلام من 12 سالمه از 8 سالگي پدرمادرم طلاق گرفتن من پيش بابام بزرگ شدم خيلي اضيتم ميکنه حتايک سال من رو پيش مادر بزرگم فرستاد و..... خيلي اضيتم ميکنه حتا يک بار زنگ زدم به پليس
    مي خوام برم پيش مادرم زندگي کنم اون يه شوهر داره ولي شوهرش خيلي باهام خوبه اما بابام نميزاره و ميگه شوهرش ادم بديه لطفا کمکم کنيد چي کار کنم برم پيش مامان هر کاري باشه ميکنم هر کاري????????
    + s 
    سلام من s هستم و 14 سالمه ما هرماه تو خونمون دعوا داريم. يعني هرماه 3 يا 4 بار حداقل دعوا ميکنن مامان بابام.ببينيد ما قرار بود اثاث کشي کنيم ولي خونمون آماده نشده بود و يه هفته اي خونه بابابزرگم مونديم . بعد يه هفته رفتيم مسافرت اردبيل [يه چيزي رو اينجا بگم بابام اصالتا اردبيليه و مامانم خيلي از خانواده بابام بدش مياد. حق هم داره چون شنيدم چه حرفايي بهش زدن..] و دوباره يه هفته هم مسافرت بوديم. اين مسافرته زهر مارم شد.مامانم افسردگي گرفته بعد از فوت مادرش.. خيلي مادرشو دوست داشت.. از اون به بعد کلا عوض شد. فشار هاي خانواده بابام هم خيلي بد بود. اگه من جاي مامانم بودم خودمو کشته بودم. ولي مامانم به خدا و نماز اعتقاد داره. قبل از اينکه بريم مسافرت، يه روز رفتم خونه دخترخالم و همه چيو بهش گفتم. واقعا ديگه نميتونستم تو خودم بريزم. قشنگ از ساعت 5 بعد از ظهر تا 8 شب حرف زدم. ولي احساس گناه ميکنم.. اخه اون يه بار منو لو داده به مامانم. کلا هرکاري ميکنم اين چند ماهه، احساس گناه بعدش ولم نميکنه.. دلم نميخواد از تختم جدا شم.
    چند روز پيش هم دوست بچگيم رو از زندگيم حذف کردم و واقعا کار آسوني نبود.
    دلم ميخواد گريه کنم ولي به غير از خيس شدن چشمام بدون اينکه اشکي ازش بياد بيرون، کار ديگه اي نميتونم بکنم. مامانم 2 ماه پيش درخواست طلاق داد و مشاوره گرفتن و طلاق نگرفتن.مامانم خيلي اميدوار بود که قراره بابام رفتاراشو درست کنه. جوري که ازش پرسيدم اگه اين روش جواب نده چيکار ميکني؟ و اون گفت ديگه اميدمو از دست ميدم و طلاق ميگيرم .بابام هم حق داره يکمي.. 17 ساله داره بخاطر رفتاراي خانواده ش حرفاي مامانمو تحمل ميکنه.. نميتونه نه بگه.من خودم خودزني ميکنم و کل دست چپم جاي تيغه. ولي اين دردا هم حتي حالمو بهتر نميکنن.. من 3 تا خودکشي ناموفق داشتم که يکيشو فهميدن و جلومو گرفتن.. البته اوني که جلومو گرفت داييم بود.. بامزه ست نه؟ احساس ميکنم گير کردم تو يه مردابي که خيلي دور افتاده ست و کسي نميبينتش.نميتونم در بيام.هي ويديو هاي خنده دار ميبينم و آهنگ گوش ميدم.. ولي دو ديقه بعد ميگم.. خب فايدش چيه؟ الان دوباره ناراحتي. فقط يه کاري دارم ميکنم که فکر نکنم. خيلي فکر ميکنم و فکراي وحشتناک به سرم مياد که دوستام ازم ناراحتن و منو نميخوان.. احساس گناه و شرم بعدش عذاب جهنمه.
    + ريحانه بدبخت 
    سلام خسته نباشيد من يه دختر 14 ساله هستم يه داداش 17 ساله دارم . تو خونه ما از وقتي که چشمامو باز کردم کتک هاي وحشتناکي که مامانمو ميزدن ميديدم. پدرم سالم هست ولي از نظر رواني مريضه . اينجا ادمايه زيادي از مشکلاتشون گفتن . ولي ما هروز بدترين دعوا هارو داريم عادي نها. ضربه هايي که به مامانم ميزنن. اصلا قابل توصيف نيست. برادرم از پدرم ياد گرفته منو بدجوري ميزنه که من هميشه ميخوام خودکشي کنم . من هرشب با گريه ميخوابم . هيچ کسي از اين دنيا به من و مامانم کمک نميکنه .من از همه آدما متنفرم متنفزررر. از خدامه طلاق بگيرن ولي بابام طلاق نميدا ميگه فردا شکمت مياد جلو بدبخت ميشي. من خيلي بدبختم خيلي خواهش ميکنم به اين دعوا هايه ريزتون نگاه نکنيد نميفهمه کسي دردايه منو . من آرزومه بميرم . فقط خواهش ميکنم کاري نميشه کرد مامانم بدون دو تا مرد شاهد )قوانين طلاق) بتونه طلاق بگيره! فقط ميخوام از اين دنبا فرار کنم . فراررررررر من تازگيا افکارايه خودکشي ، دوقطبي، افسردگي هاد گرفتم . فقط نياز دارم بميرم . خواهش ميکن مبگيد چيکار کنم . فرار کنيم دونفري پيدامون ميکنن. بابام کرده مثل صگ مامانمو ميزنه برا اولين بار که گفتم طلاق منو با کمربند زد .حالم از کسي که منو اورده تو دنيا بهم ميخوره چرا مگه چه گناهي کردم ! تو اين تابستون برادرم انقدر منو زد کل دوستامو فراري داد
    + حسام 
    سلام اسم من حسام هست تازه وارد 14 سالگي شدم پدر مادرم از دو سال پيش تا الان روابطشان بد شده و الان هم ميخواهند طلاق بگيرند هر دو شون‌ آدم هاي خوبي هستن حتي نمدونم چرا بينشون اختلاف پيش اومده واقعا ناراحتم و نمي‌دونم چيکار کنم ولي مجبورم به نظرشون‌ احترام بزارم و اينکه من هردوشون‌ رو دوست دارم و نميتونم انتخاب کنم پيش کي بايد بمونم واقعا سردرگمم‌ با اينکه پدر مادرم خيلي مهربونن‌ ولي معمولا با هم دعوا دارن ولي نه شديد البته اين قضيه تازه امسال اينجوري شد خيلي ناراحتم??
    + آيلين 
    سلام من آيلين هستم من مامان بابام ميخوان جدا شن تو زندگي من مقسر بابام هستش چون بابام مامانمو دوست نداره مامانمو اذيت ميکنه از ماشين باباي من کاندوم در اومد اونسري بابام و مامانم دعوا کردن بابام ساعت 9 رفت و ساعت 1 شب آمد ميدونين من خوشحال هم هستم که مامان وبابا م دارن جداميشن چون من به مامانم وابسته هستم برا همين دوست ندارم کسي اذيتش کنه من حتي 100 بار سر بابام بخواتر مامانم داد زدم وگفتم مامانم رو اذيتنکن بنظرم شما هم پيش مامانتون باشيد و از اون مراقبت کنيد حتي اگه بچه هم باشيد 11ساله
    + نميتونم بگم 
    سلام من اسمم رو نميتونم بگم من 14 سالمه و پدر ومادر ميخوان از هم جدا بشن مادرم ميگه بايد خودت تصميم بگيري که پيش زندگي کني و من برام خيلي سخته چون من هم بابا هم مامانم رو خيلي دوست دارم از طرفيم بابا ميگه بايد با من زندگي تو رو خدا راهنماييم کند من به کمک نياز دارم??
    + فقط دردودل 
    دوتانفرکه پول نون خوردن نداشتن بعدسرايداري توي يه باغ کم کم خارج از شهر يه خونه ميسازن مهم نبودغذابراي خوردن نداشتيم مهم اين بود مي تونستم بگم پدرومادردارم.کلاس اول بودم مامان تصادف کردبابام زير فشارپول عملاش معتاد شدازنظررواني داغون بودم هرشب خواب بد وتب ولرزاي شديد.بعد خوب شدن مامان.بابام هرروز کتکمون ميزدومامانم ميرفت خونه مردم خدمتکاري خانماي ديگه وبابام زناييو ميبردبه اتاق.شيشه و دزدي وزن بازي وحتي قتل يه ادموجلوي چشمام ديدم دم نزدم.سعي ميکردم ازخونه دورشم ميرفتم کتابخونه تاوقتي بسته شه ميموندم.بلاخره طلاق گرفتن کلاس سوم بودم يه سال ازمامانم دورشدم تااينکه بابام افتادزندان فقط چون روي داييم چاقو کشيده بودبقيه جرماشونديدگرفتن مامانم همه چيوبخشيدبه بابام تابتونه منوبرداره قانون حضانتموبهش نميدادکلاس چهارم بادوتاخاله دانشجوم و مامانم توي يه خونه کوچيک بوديم درسام عالي بودهرجارفتم مقاماي زيادي اوردم ولي بابام دست ازسرم برنداشت نيم سال افتادم دستش اينبارچندباري واقعاخواست بکشتم واگه مادرش نبودمرده بودم هيچکس کمکمون نکرد.مامانم پرستاربيمارستان شدبلاخره دوباره تونستم برم پيشش ولي ديگه نمي تونستم احساساتمودرست نشون بدم ساکت شدم حتي تاالانم ادامه داره.بابام ازدواج کرده دوتابچه داره.بعدزندگي توزيرزمين وجاهاي ديگه مامانم داره خونه ميخره خاله هام بچه دار شدن ولي هنوزنمي تونم فراموش کنم ديگه نمي تونم احساساتمونشون بدم حتي مامانمم بهم گفته بي احساسم خسته شدم.چندبارتلاش کردم خودموبکشم ولي دوسال مونده تا 18سالگي که همه ميگفتن همه چي درست ميشه روببينم مامانم بخاطرتصادفش بچه دارنميشه ولي ميتونه ازدواج کنه چندتاهم دوست پسر داره.اصلا کسي باورش نميشه دختراونم بااينکه زيادباهم دعوامي کنيم سعيمومي کنم تمام کارهاي خونروانجام بدم درسمومي خونم ولي بازم عذاب وجدان دارم من اضافيم.کارامومي کنم ومي خوام به بالاترين جايگاهي که مي تونم برسم حتي باوجود بهتر شدن شرايط نميشه فکرشوکه چند سال از زندگيم خراب کردن از سرم بيرون کنم هرشب برام تکرار ميشن وحتي خانواده اي که وقتي بهشون نياز داشتيم نبودن الان برامون مهربون شدن همه جورين انگار فراموش کردن و اين خيلي سخته نمي تونم هيچکدومشونوببخشم.خواستم خودمو ازشراين افکارخلاص کنم وبميرم تا زندگيشون کنن ولي نمي تونم بيخيال شم.
    + ميلاد 
    سلام من ميلاد هستم 17 سالمه و برادرم 14 سالشه و پدر و مادرم حدود 10 ساله که از هم طلاق گرفتن و پدرم ازدواج دوم کرد و مادرم هم پس از اون ازدواج کرد.پدرم وضع مالي فوق العاده اي داره اما مادرم وضع خوبي نداره.ما تا فروردين امسال پيش پدرم بوديم تا اينکه ما رو بخاطر اينکه با مادرمون در ارتباط بوديم از خونه بيرون کرد.و هر کسي رو جلو انداختيم فايده اي نداشت.الان بابام يک دختر 5 ساله و مادرم دو تا پسر 5 ساله و 6 ماهه داره.الان پيش مادرم زندگي ميکنم بهم بگيد چکار کنم دارم ديوونه ميشم مادرم نميتونه آينده ما رو درست کنه و همچنين شوهر هم داره.پدرم هم ما رو راه نميده احتمال ميدم زنش گفته يا من يا بجه هات تروخدا کمکم کنيد حتي پول ندارم واسه خودم ي خريد کنم و حتي ي چيزي بخرم بپوشم همش لباس کهننههه????
    + ميلاد 
    سلام
    + مونا 
    من سي سالمه، يه خانومم، با وجود دوتا دختر،،هنوز دلم بابا ميخواد، چهار صبحه و گريه ميکنم از دوري پدري که هيچوقت دلش با بچه هاشو همسرش نبود،به فکر دختراي تو کوچه بود، همسر بداخلاقي دارم اون هم اهل خيانته،فقط بخاطر اينکه دخترامم مثل خودم حس الان منو نداشته باشن اين زندگي رو تحمل ميکنم


    بابا کاش تو ميخوندي اين نامه رو
    هم ازت متنفرم ازت بابت تنهايي و بلاهايي که سرمون آوردي

    هم متاسفانه خيلي دوستت دارم??

    فکر کنم امروز صبح بميرم از غصه،اينارو يا گريه فراوون نوشتم
     <      1   2   3   4   5    >>    >