• وبلاگ : تا ساحل اميد
  • يادداشت : بچه هاي طلاق
  • نظرات : 12 خصوصي ، 686 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی
     <    <<    6   7   8   9   10    >>    >
     
    + ستايش 
    سلام من ستايشم
    مامان و بابام مي‌خوان جدا بشم من هر دوتامون رو دوست دارم و نميتونم به لحظه دوري شوند رو تحمل کنم
    مامانم به خاطر کم زبوني بابام ميخواد جدا شده منو ابجيم ميشيم ي جا و گريه ميکنيم راستي من 11سالمه
    چي کار کنم دوس ندارم از هم جدا بشن
    پاسخ

    متاسفم... وقتي والدين به جدايي مي رسند يعني مهر و عاطفه اي بينشون نيست، بقيه اش همش بهانه اس
    + دانيال 
    سلام من دانيال هستم بچه طلاق ميباشم
    من از حدود يک سالهگي پدر مادرم از هم جدا شدند و من حتي يک بارم يادم نيست ک پرد و مادرم باهم و کنار هم باشند من تا 2 سالگي پيش بابام بودم و مادرم با بخشيدن مهريه اش من را گرفت و تا 9 سالگي من را پيش خودش نگهر داشت و من پيش اون احساس ارامش ميکردم ولي بدليل بي پولي من را فرستاد پيش بابام و دوباره10 سالگي من را برگردوند پيش خودش و تا 12 سالگي بزرگم کرد بعد باز تا الان پيش بابام زدگس مي کنم مادرم تهران زندگي ميکند و پدرم مشهد و من نميتون اخر هفته ها برم پيش مامانم بابام هم با اخلاق داغونش نميگذارد ک من حداقل 2 ماه يکبار برم پيش مادرم من الان 15 سالم است و 4 سال و خورده اي هست مامانمو نديدم پدرم تنها لطفي ک ميکنه اينه ک 2 ماه يکبار ميزاره يه زنگ در حد 10 دقيقه بزنم راهنمايي کنين چطور از پدرم بخواهم من را بگذارد پيش مامانم من اگر تا 16 سالگيم مادرم رو نبينم خود کشي ميکنم
    پاسخ

    سلام عزيزم. واقعيت اينکه نمي تونم مشورتي بهت بدم اما مي دونم خيلي خري که مي خواي خودکشي کني. وقتي به فضاي مجازي دسترسي داري مي توني با مادرت تماس تصويري بگيري
    + ........ 
    سلام من 13 سالمه و دخترم .... مامان بابام باهم تفاهم نظر دارن و همين مشکله حالا مي خوان طلاق بگيرن من هردوشون دوس دارم فقط نمي خوام ازشون جدا شم از اين مينرسم که برم داد گاه و قاضي بپرسه کدوم و انتخاب ميکني اگه بگم مامان بابام ناراحت ميشه اگه بگم بابا مامانم دلش ميشکنه يه داداش کوچيکم دارم دوس ندارم ازش جدا شم
    کمکم کنيد لطفاا
    پاسخ

    سردرگمي و انتخاب سختي... مشورتي نمي تونم بهت بدم. پدر و مادرت بايد بدونند که وقتي دارند جدا مي شند شما خواه ناخواه ناگذير به انتخاب يکي هستي. دخترها يه جورايي به مادر بيشتر نياز دارند ولي شما برآورد کن ببين پيش کدوم زندگي بهتري خواهي داشت
    + ملينا 
    م 14سالمه مامان بابام وقتي من 3شالم بود جدا شدن واقعا حس بديه من واقعا احساس ميکنم بي کس و کارم
    خيلي باهم دعوا ميکردن بابام آدم بي تفاوتي بود
    مامانم ازش خواست ک طلاق بگيرن الان من پيش مادرم هستم واقعا حس بده ولي
    من ميخام قوي باشم و همه شما سعي کنيد قوي باشيد
    ????فقط ميتونم ب دوستام بگم ب نظرتون اک بگم مسخرم نميکنن!؟
    پاسخ

    من توي زندگيم اين موضوع را خيلي کم به دوستانم گفتم... نمي دونم بايد دوستهاتو بشناسي و با توجه به شخصيتشون با آينده نگري اين موضوع را بهشون بگي
    + tabasom 
    سلام من 15 سالمه و پدر و مادرم دوسالي هست که طلاق گرفتن و خب هيچوقت با هم دعوا نميکردن و پدرم مشکل جنسي داشت و مادرم هم سرطان گرفت ولي خداروشکر الان حالش کاملا خوبه مادرم با يک مرد ديگ اشنا شده من هم اون مرد رو ميپذيرم يک خواهر 6 ساله هم دارم که واقعا براي اون نگرانم الان من تو اين دوسال خيلي افسرده شدم ديگ اصلا اون دختر شاد قبلي نيستم حتي همه ميگن که چرا انقدر بد اخلاق شدي و زود ناراحت ميشي راستش رو بخوايد من اشک هاي پدرم رو هم ديدم و واقعا شکستم
    پاسخ

    ولي همه چيز مي تونه خوب بشه... حتي بهتر از قبل
    + Hasti 
    سلام من 14سالمع
    پدرم هميشه عصبي بوده و زود هرچيزي داد ميزد سرمون الان نزديک دو يا سه سالي مسشه پدر و مادرم همش دعوا ميکنن سر يک چيزاي الکي ک بچه دوساله بشنوه خندش ميگيره ما ديگه خستمون شده ولي از هم جدا نميشن وسط همه دعواهاشون ميگن اگه من نبودم از هم جدا ميشدن بابام خيلي ادم کثيفيه و خيلي سر همه چي گير ميده ولي مامانم خيلي خوبه فرشتس چيکار کنم از هم طلاق بگيرن راحت شم ديگه واقعا خسته شدم
    پاسخ

    :( اميدوارم رابطه اشون خوب بشه. کاش مادرت مي رفت مشاوره تا ياد بگيره با پدرت چطوري برخورد کنه که شايد اين حالت هاش کمتر بشه
    + lopi 
    تنها آرزوم اينه که پدر مادرم طلاق بگيرن هررزو تو خونمون دعواست برادرم با بابام مامانم بابابام همش کار بابامه نميدونم دعا کنم طلاق بگيرن تروخدا التماستون ميکنم برام دعا کنيد??????????????????????
    پاسخ

    متاسفم ولي اميدوارم پدر و مادرت بتونند مشکلاتشون را حل کنند
    + ........ 
    سلام بهت که داري چيزايي که ميخوام بهت بگم رو ميخوني .اللن که دارم مينوسم ، تو اتاقم ،روي صندلي ،پشت ميز نشستم دارم برلي کنکور ميخونم، راستي 19سالمه ، من سرچ کردم وقتي مامانمون باهامون درد و دل ميکنه ما بايد چيکار کنيم، يه همچين چيزي، بعد اينجارو پيدا کردم راستش من از وقتي يادم مياد مامان بابام مدام دعوا دارن و اصلا با هم کنار نميان، حالا تصور کنين يه باباي پرخاشگر ، خصيص ،بد دهن + مامان اروم و کم رو . نميدنم تجربش گردين يا نه ولي باباي من عاشق اينه که با دوستاش وقت بگذرونه و مدام مسافرت باشه و با دوستاش وقتشو بگذرونه ، ما هم اکثر موقع ها تنهاييم ، ما که ميگم منظورم داداش کوچيکم ،من و مامانم هستيم .مامانم خونه داره و تمام وقتشو صرف ما ميکنه ، خب من کل روز خونه ام و مامانم هر وقت منو بيکار ميبينه راجب موضوع اختلافش با بابام،با من درد دو دل ميکنه ،دلم براش ميسوزه چون دوستاي زيادي نداره که باهاشون صحبت کنه، ولي من نميدونم چي بايد بهش بگم ،چيکار کنم ،خودم که گوه غم و ناراحتي ام ، از صب تا وقتي بابام بياد مامانم باهام درد دل ميکنه ،شبم که بابام مياد همش اخم ميکنه و حرف نميزنه ،دعوا ميکنه ،دستور ميده اينو بيار اونو بيار زود باش مگه دست و پا چلفتي ،خاک توسرت ،اصلا نميخنده تو خونه ، راستش وقتي تو خونست و دوسناش بهش زنگ ميزنن دقيقا همينطکريه که از مود اخم و عصبانيت مياد بيرون ميره رو مود خنده ،از ته دل ميخنده ، و با هر خندش من ازش بيشتر نفرت پيدا ميکنم . نميدونم اينکه انتخاب بابات نباشي ،خيلي حس بديه .خب منم خودم انتخاب نکردم که تو پدرم باشي
    پاسخ

    درد داره، مي فهمم... اينکه گزينه ي مادرت براي درددل تو هستي خيلي انتخاب درستي نيست توي اين سن نبايد سنگ صبور مادرت بشي، سعي کن وقتي گوش مي دي قضاوتي نکني. مي توني از مادرت بخواهي تا توانمندي هاش را ارتقا بده، ازش بخواه يک چيزي ياد بگيره، کلاسي بره، نمي دونم کلاس آشپزي يا ورزش يا هر چيزي که باعث بشه روابطش کمي بيشتر بشه و کمي از محيط خونه بياد بيرون حتي مي تونه بره مسجد. اين براي تو هم خيلي بهتره
    + .. 
    سلام من 15 سالمه و دخترم.مامان بابام از وقتي ب ياد دارم همش در حال دعوا بودن تا اينکه وقتي من کلاس سوم بودم از هم جدا شدن.من حضانتم با مامانم بود و اخر هفته ها ميرفتيم پيش بابام تا اينکه بابام گولم زد و به خواست خودم رفتم پيش بابام ولي کاش همچين کاري نميکردم:)الان بايد التماس بابام کنم که بزاره برم پيش مامانم هر روز داره ب مامانم فحش ميده به خانوادش فحش ميده و اونارو مسخره ميکنه واقعا ديگه دارم رواني ميشم بس ک گريه کردم زير چشمام کاملا گود و سياه شده:)بابام نعتاده حتي ي بار بازداشت هم شد ي بارم من تو خونه مواد ديدم سه روز پيش باز هم تو جيبش ديدم ولي تو اتاقم قايم کردم :)من خيلي دوس دارم برم پيش مامانم بمونم ولي بابام نميزاره:)ميتونم برم شکايتشو کنم ولي ميترسم ازش .لطفا راهنماييم کنيد:)
    پاسخ

    سلام عزيزم، من اطلاعات حقوقي ندارم ولي مطمئنم مي توني اين کار را بکني. توي شهر قم مراکزي هست که والدين اونجا بچه ها را ميارند و به والد ديگه تحويل مي دند تا ثبت بشه، اونجا مامور نيروي انتظامي و يک کارشناس از بهزيستي هستند اگر توي شهر شما هم همين روال هست بنظرم با اون مامور نيروي انتظامي مسئله را درميان بگذار، راهنماييت مي کنند. اسم اين مراکز در قم "مهر والدين" است. اگر با اين مراکز آشنايي نداري به نظرم از خود مادرت کمک بگير و يا از يک وکيل. متاسفانه من در اين رابطه اطلاعات زيادي ندارم
    + Bbbb 
    سلام ‌... کلا مامان باباي من هميشه به جز دعوا کار ديگه اي نداشتن من الان 15 سالمه وقتي 8 سالم بود اولين بار فهميدم که بابام به مامانم خيانت ميکنه ولي چون اون موقع بچه بودم اصلا تو باغ نبودم ولي بعد ها فهميدم که جريان چيه دومين خيانت بابام وقتي بود که من 12 سالم بود که به صورت کاملا همه چيز رو فهميدم و به مامانم گفتم بابام هيچ وقت دوست نداشت واسه من يا خواهرم خيلي خرج کنه واسه همين بيشتر خرج خونه رو دوش مامانم بود مامانم دکتره و هميشه خيلي زحمت ميکشيد ولي بابام هميشه دنبال کارخانه بود که بابابزرگ و عموم سرش و کلاه گذاشتن و هميشه بيشتر درآمدش صرف وکيل و اين دادگاه و اي دادگاه ميشد واسه همين من سر جمع فکر کنم عموم رو 2 بار تو زندگيم و بابابزرگم رو فقط 10 بار ديدم بچه که بودم بابام کلا خيلي آدم عصبي بود منم بچه اي بودم که هيج وقت در برابر حرف زور نميتونستم چيزي نگمم بابام هميشه سرم داد ميزد ولي هيچ وقت منو نميزد ولي بر عکس چون خواهرم ازم بزرگتر بود هميشه خيلي باهم دعوا ميکردن و من هميشه شاهد کتک زدن خواهرم توسط بابام بودم ولي هميشه خودمو مينداختم وسط ه بابام بيشتر از اين خواهرم رو کتک نزنه واسه همين اون وسط هيشه کلي کتک ميخوردم و بعد از اين که کتکم ميخوردم سريع به مامانم زنگ ميزدم اون بدبختم که تو مطب بود کار خاصي نميتونست بکنه هميشه از بابام ميترسيدم واسه همين هيچ وقت خيلي نتونستم دوستش داشته باشم ولي وقتايي که آروم بود هميشه با من خيلي مهربون بود ولي الان من و خواهرم و مامانم باهم زندگي ميکنيم و بابام هنوزم داره تلاش ميکنه که پيش ما برگرده ولي مامانم ديگه اجازه نميده واسه همين هر چند يک وقت يک بار به ما سر ميزنه که خواهرم که اصلا ميخواد سر به تن بابام نباشه مامانم هم خيلي دل خوشي ازش نداره واسه همين من خيلي دلم واسش ميسوزه
    + Bahar 
    سلام .
    من 14 سالمه و اين تابستون بابا و مامانم اختلافاشون باهام چند برابر شد تا جايي که داشت گريبان گير منم ميشد . الان که دارم اين پيام رو مينويسم ما الان نزديک به 3 هفته است که خونه مادربزرگم هستيم و من دارم طعم زندگي بدون دعوا رو ميچشم. ولي مطمئنم اين اوضاع خيلي دووم نداره و به زودي دعواها ي دوباره شروع خواهد شد .‌ از طرفي چرا دروغ بگم خوشحالم از اينکه اين اتفاق داره ميوفته و از طرف ديگه اي حالم از خودم بهم ميخوره که توي چنين زندگي اي هستم . بعضي وقت ها اينقدر پدرم به ما فشار رواني وارد مي‌کنه که من واقعا جا ميزنم .
    بعضي وقت ها اينقدر ناديده گرفته ميشم به پايان اين زندگيم فکر ميکنم. و بعضي وقتا اينقدر مصمم براي تغيير شرايط اطرافم ميگيرم و از اطرافيانم خسته ميشم که آرزو ميکنم کاش الان 20 سالم بود ، زودتر يه آدم موفق ميشدم و يه روز ميزاشتم ميرفتم جايي که فقط خودم باشم و خدا ...
    ولي باز تصورش برام مزخرفه که تنها باشم .
    من يه آدم خيلي سرزنده ، شوخ ، شاداب ، مهربون و دلسوز ام که آدم هاي اطرافم از جمله سر دسته ي اونها پدرم بوده و اولين فردي بوده که هميشه من و ناديده ميگرفته ...
    براي همينه که از طلاق پدر و مادرم ناراحت نيستم فقط عصباني ام :)
    منم باهاتون همدردم...
    به اميد آينده اي آرام:)
    + ..... 
    سلام من وقتي حدودا 7 سالم بود مادر و پدرم از هم جدا شدن و خيلي حس بدي براي من بود و چون اون دوران کوچيک بودم خيلي نميفميدم چه اتفاقاتي داره ميوفته ولي حس ميکنم الان که پنج سال ميگذره طلاق مادر و پدرم خيلي روي من تاثير منفي گذاشته و هميشه يه حسي دارم که فقط بچه هايي که مادر و پدرشون جدا شدن ميفهمن
    به شدت ناراحتم و خيلي حسرت دارم دلم ميخواد زندگيم عادي بود و مادر و پدرم هيچ اختلافي با هم نداشتن
    ميدونم که من نميتونم هيچ کاري انجام بدم شايد
    بگيد کارم اشتباهه ولي هر وقت ميبينم دوستام راجب والدينشون حرف ميزنن بغضم ميگيره و منم از خودم يه داستان در ميارم و ميگم و توي خيالم يه خانواده خوشحال دارم
    اما نميدونم چرا انقدر پرخاشگري ميکنم اونم راجب موضوعي که مربوط به 5 سال قبله از اونا خيلي گله مند نيستم بيشتر از خودم ناراحتم که چرا اينجوري هستم??حس ميکنم بايد به زندگيم پايان بدم
    دلم ميخواد برم توي اتاقم خودمو حبس کنم
    + درسا 
    سلام من اسمم درسا و 13سالمه و يک خواهر 8ساله دارم من بابام معتاد مشروب و به مامانم خيانت کرده و کتکش ميزنم مامانم 14سال با بابام زندگي کرد فکر ميکرد درست ميشه اما نشد خيلي سکوت اما بدتر شد من شدم يه دختر افسرده و هميشه دوست دارم تنها باشم و عصبي بعدم خود روانشناس گفت بابام اختلال رواني داره و بابام معامله کرد گفت يا مهريه يا بچه ها مامانم ما رو انتخاب کرد بابت اينکه پيش مامانم هستم خيلي خوش حالم الان همه چي هم داريم يادمه از وقتي که بچه بودم توي خونه ما دعوا بود و کتک کاري من يه مدتي لکنت زبون گرفتم من عاشق مامانم هيچ وقت تنهاش نمي‌ذارم بابام هم دوست دارم اما خيلي کم اون من و خواهرم و دوست داره اما ما خيلي کم مامانم از اين جور مامانايي نيست که بيخيال باشه و اينکه تا الان تلاشش و کرده يه چيزي دوستان هميشه کنار مامان هاتون بخونيد حتي اگه بد باشن مخصوصا ما دخترايي که نوجوانيم نياز داريم به مادر
    + parisa 
    سلام من مامانم پريروز بيخود و بي جهت از پيشمون رفت نه اينکه دعوايي باشه ها نه همون جوري رفت حتي يک زره هم فکر ما رو نکرد حالا ما به کنار طفلکي بابام دلش خيلي شکست.بابام به خاطر مامانم خونه خريده اومده از روستا به شهر من که ميخوام خودکشي کنم فقط تا دوسال ديگه من اينجام توي خونه بعدش خدا بخواد ميرم خوابگاه از اين ديوونه خونه نجات پيدا ميکنم.من فقط به اميد رفتن به خوابگاه زنده ام من افسردگي گرفتم لطفا کمکم کتيد خواهش ميکنم
    سلام.. مامان باباي من خيلي باهم اختلاف داشته از همون روزاي اول زندگي ولي مامان من هميشه بد دهني و داد و گاهي کتک هاي بابامو تحمل مي‌کرد و اميدوار بود اخلاق بابام درست بشه ولي بعد 16سال ديگه نميتونه تحمل کنه و الان تقريبا60درصذ کار هاي طلاقشو انجام داده و همين زودي ها دادگاه تشکيل ميشه
    تا اينجا من مشکلي ندارم ولي درد من اينه ک بابام ميخواد منو آبجي هش ساله و داداش سه سال و از مامانم بگيره ولي ما دوست داريم پيش مامانم من باشيم چون بابام روانيه از طرفي حق بچه به گردن پدره و اگه نريم بابام از مامانم شکايت مي‌کنه و بد ميشه نمي‌دونم چيکار کنم تروبخدا کمکم کنيد ي روز بدون مامانم پيش بابام موندم خيلي اذيتم کرد ديگه نميتونم برم من ففط15سالمه ولي دارم ديوانه ميشم و چن روزي هست ک فکر خودکشي زده به سرم...
    پاسخ

    سلام عزيزم، من اطلاعات حقوقي ندارم اما فکر مي کنم دادگاه به اين موارد هم رسيدگي کنه، حتما راهکارهايي براش هستاميدتو از دست نده، قوي باش عزيزم
     <    <<    6   7   8   9   10    >>    >